وقتی پرویز خزایی تکلیف می نویسد

وقتی پرویز خزایی تکلیف می نویسد

وقتی پرویز خزایی تکلیف می نویسد

                                    

کسی که الفبای فرقه مجاهدین را آشنا باشد، نیک می داند که آنان اولاً اپوزسیون شاه و جمهوری اسلامی نبودند، بلکه اپوزسیون خودشان بودند. دوم این که به آنهایی که „پول لازم“ هستند به خاطر فحش و فضیحت به جمهوری اسلامی، پول نمی دهند، بلکه جمهوری اسلامی بهانه است تا تحت پوشش آن به اصل قضیه بپردازند. پرویز خزایی، یکی از اعضای دست چندم شورای رجوی، این خط را گرفته و اخیراً دربست اپوزسیون جداشدگان از مجاهدین شده است. از این نوع آدمهای شبیه پرویز خزایی در شورای رجوی کم نبودند.

در گذشته ای کمی دورتر، یکی از میرزابنویسان شورای رجوی که افتخارش در زمان شاه این بود که رضاشاه به پدرش پدرسوخته گفته است، هارت و پورتی راه انداخته بود. وقتی جمهوری اسلامی بر سر کار آمد، وی مخالف شد و سرانجام سال 1364 خود را به کشور آلمان رساند تا ادای خسرو گلسرخی را در آورد و اپوزسیون جمهوری اسلامی شود. او در آلمان ابتدا به سفارت آمریکا در بن، مراجعه کرد و خود را معرفی کرد و انتظار داشت آمریکاییکا به او کد داده و او را به آمریکا ببرند. ولی آمریکاییها به او گفتند که تا اینجا درست آمدید، اما بقیه راه سمت آمریکا نیست بلکه انجمن مجاهدین در شهر کلن است. آمریکاییها سپس آدرس انجمن مجاهدین در شهر کلن را به وی می دهند تا خود را معرفی کند. مسعود رجوی که عادت داشت نفرات نیروهای دیگر را بدزدد، ایشان را حلوا حلوا کرد و به عنوان کانون نویسندگان و کار اطلاعاتی از پناهندگان و میرزابنویس شخصی خود دعوت به کار کرد. عضو شورا که ابتدا علیه جمهوری اسلامی مقاله می نوشت، به مرور و با اشاره و تلفن زدنهای مسعود رجوی از بغداد، علیه ابوالحسن بنی صدر و علیرضا نوری زاده و حاج سید جوادی و دیگران، قلمفرسایی کرد و النهایه با نوشتن کتاب „تیشه ها و ریشه ها“ دربست اپوزسیون جداشدگان از مجاهدین شد، جایی که امروز پرویز خزایی به آنجا رسیده است. عضو شورا سپس شبی که منتظر تلفن از بغداد بود، ولی از آلمان یکی زنگ زد و طالب حقوق ماهانه 5000 مارکی اش شد که این ظن میرزابنویس مسعود رجوی را برانگیخت که جل الخالق، عماد رام ماهانه 5000 مارک بگیرد، در حالی که من نویسنده سفارشی شخص مسعود رجوی توام با کار اطلاعاتی و اپوزسیون این و آن، ماهانه 800 مارک بگیرم؟ دعوا سر پول شروع شد.

حالا این حکایت پرویز خزایی است که از اعضای دیگر شورا درس نگرفته است، بلکه دارد با میرزابنویسی سفارشی و رجوی پسند، قیمت خود را نزد رهبری مجاهدین، بیشتر می کند.

ایشان در حالی در نوشته هایش از الفاظی چون شارلاتان و گماشته و بریده و مزدور و ترسو و خائن و غیره، استفاده می کند و مخالفین رجوی را تهدید به دادگاه و محاکمه و مرگ می کند، که پیشتر رهبری فرقه همه اینها را یک جا گفته و وصیت کرده بود و نیازی به تکرار مجددش نبود.

پرویز خزایی در مقالات تند و تیزش انگار که مسعود رجوی دارد به جداشدگان توپ و تشر می زند، چنان خود را سوپرانقلابی و دیگران را سوپر خائن، جا می زند که آدم می ماند که شاید ایشان مقاله سیاسی را با پیک شادی اشتباه گرفته است. در اینجا، شانسی که جداشدگان از مجاهدین آوردند، این است که پرویز خزایی مبارزات سوپر انقلابی اش را از سفارتخانه ها البته در کنار دلار، شروع کرده و احتمالاً در میخانه های نروژ بدون دلار، تمام خواهد کرد وگرنه اگر ایشان مبارزات خیالی خود را از خانه های تیمی و زندان و شهادت، شروع می کرد، وای به حال جداشدگان که از همین حالا می بایست بابت قصور و ترک جنگ و آدمکشی، خود را به دادگاه لاهه melde می کردند.

پرویز خزایی طی سالیان مبارزات سوپر انقلابی اش که مردان و زنان و کودکان و بیماران زیادی در اسارت و زندان و جنگ تلف شدند، محض شوخی و تمسخر یک بار بحث نجات آنان و یا تعویض پیران و بیماران با نیروهای تازه نفسی که نفس شان از میخانه های نروژ گرم است، نکردند تا کسی مقاله که سهل است حداقل مسخره بازی هایش را جدی بگیرد.

ایشان که مدام شعار جنگ سر می دهند، هبچ تعریفی از جنگ نمی دهند و نمی گویند آخر این چه جنگی است که طی سی سال اخیر مرخصی و ملاقات و جابجایی اعضای جبهه با پشت جبهه وجود نداشت، این چه جنگی است که سیاهی لشکرها در جبهه و رهبران جملگی در ساحل امن نشسته اند، این چه جنگی است که زنان و کودکان و بیماران را در خط مقدم نگه می دارند و گردن کلفت ها را جهت هورا کشیدن به پشت جبهه انتقال می دهند و صدها دلیل و پرسش دیگر. ایشان به گونه ای شعار جنگ و سرنگونی سر می دهد انگار به همراه مسعود رجوی در خانه های تیمی در تهران نشسته است.

ایشان همچنین در ناسزانامه شان علیه جداشدگان، هر جا که کم آورد، سری به صحرای کربلا می زند و از هموطنان لر پیام و آیه می آورد و آنان را مورد تمسخر قرار می دهد. دقیقاً همان تمسخرهایی که مسعود رجوی در مورد لرها و دیگران به کار می برد.

مسعود رجوی شبی در یکی از سخنرانیهای انقلاب ایدئولوژیک در سالن اجتماعات که جملگی حضار را متقاعد و متحیر کرده بود که این انقلاب ابتدا به ساکن در باب آزادی ایران، سپس جهانی خواهد شد و بی طبقه توحیدی را همه جا حاکم خواهد کرد و وقتی که کم آورد، شروع کرد به تمسخر شاه و شهروند لری که شاه را مسخره می کرد. او گفت، روزی لری در خیابان راه می رفت و می گفت، شاه نکش می سوزی، شاه نکش می سوزی. مردم به ساواک خبر دادند و ساواک سر رسید و مرد لر را به ساواک بردند و مورد ضرب و شتم که، پدرسوخته، حالا دیگر به شاه مملکت بد و بیراه میگی؟

مرد لر پاسخ داد، به خدا نزنیدم که من به سود شاه حرف زدم. ساواک پرسید، شاه چه سودی از حرف تو دارد؟ مرد لر پاسخ داد، انقلاب سفید شاه ابتدا شش ماده داشت، بعد شد نه تا و سپس دوازده و حالا هم به هجده ماده رسیده است، می ترسم شاه دوباره روی هجده برگ بکشد و بسوزد. ساواک وقتی فهمید مرد لر فقط مسخره بازی درآورده و مشکل امنیتی ندارد دست از سر تقصیراتش برداشتند.

حالا این حکایت پرویز خزایی است. ابتدا اپوزسیون شاه بود، سپس اپوزسیون جمهوری اسلامی و حالا هم اپوزسیون جداشدگانی که خودشان اپوزسیون هستند شده است. ترس مان این است که ایشان از جداشدگان عبور کند و بعداً حرفی برای گفتن نداشته باشد. پرویز خزایی می بایست از پیشکسوتانی چون منوچهر هزارخانی و مهدی سامع و دیگران، یاد می گرفت که همه کارتهایش را یک جا رو نکند. از ما گفتن.

کانون سیاسی/فرهنگی ایران فانوس