نامه ای به اعضای مجاهدین اسیر در آلبانی
کریم غلامی، ایران فانوس،
بعد از 25 سال زندگی (اسارت) در کنار شما چیزی برای پنهان کردن نیست، من اکثر شما را می شناسم. می دانم که اکثر شما با آرمان آزادی و دمکراسی برای ایران و مردم کشور عزیزمان قیام کرده اید و سالیان بسیاری از عمرتان را در سخت ترین شرایط به پای میهن پرستی ریخته اید و در این راه متحمل پرداخت بهای بسیار گزافی شده اید. متاسفانه به دلیل خیانت رهبران ما و همدستی آنان با دشمنان ایران(عربستان، آمریکا و…) امروز مردم ایران به ما به چشم خائن نگاه می کنند. هر چند هرگز مردم ایران نخواهند فهمید که ما بخاطر آزادی و شرافت آنها چه بهایی پرداخته ایم، حتی از کوچکترین عواطف خودمان هم گذشته ایم و ما حتی از داشتن مینیموم مواهب زندگی محروم بودیم و البته که همه این ها را بخاطر مردم ایران به جان خریدیم. من از فدا کردن زندگی ام بخاطر میهنم ایران، هرگز پشیمان نیستم و مبارزه برای آزادی، بزرگ ترین افتخاری است که به همراه دارم.
بگذارید تعارف را کنار بگذاریم و حداقل با خودمان رو راست باشیم، تا کنون چند بار صلاحیت مسعود رجوی به عنوان رهبر مقاومت را زیر علامت سئوال برده اید؟ بگذارید زیاد دور نشویم. سال 2003 ما آماده حرکت به سوی ایران شدیم و آن روزهایی که در نزدیکی های مرز سلاح بر دوش آماده فرمان حرکت بودیم، یکباره رهبران ما بخصوص مسعود رجوی، ناپدید شد. آیا برایتان سئوال نشد که آنها کجا رفتند؟ حتما که سئوال شد. ما آماده حرکت به سوی شرق و ایران بودیم، اما آنها به سمت غرب و اروپا فرار کردند. آیا فکر نکردید که مسعود رجوی به ما خیانت کرد؟ حتما که به آن فکر کرده اید.
سئوال هایی که طی سالیان ما از سازمان و بخصوص مسعود رجوی داشتیم که هرگز پاسخ داده نشد و یا به شدت سرکوب شد را مجددا مطرح می کنم و اینبار می خواهم که خود شما به آن جواب بدهید و قطعا خود شما پاسخ صحیح آن را دارید.
یکم، مریم چرا؟ این سئوالی بود که شخص مسعود رجوی مطرح کرده بود. البته که این سئوال از سال 1364 به بعد مطرح شد و مسعود رجوی هرگز به آن پاسخ نداد. بخاطر دارید که طی جلساتی که مسعود رجوی می گذاشت از ما می خواست که به این سئوال پاسخ بدهیم. البته در راستای اثبات آن و اگر کسی هم صلاحیت او را رد می کرد، به خوبی می دانید که با چه شرایط سختی روبرو می شد، از جلسات شستشوی مغزی مانند „دیگ“ گرفته تا زندان و شکنجه و بعضا سر به نیست کردن.
دوم، یکی از سئوال های بسیار مهم بین ما این بود که چرا مسعود رجوی، اشتباهاتی که مرتکب می شد را نمی پذیرفت؟ مثل پذیرفتن شکست در عملیات فروغ جاویدان و آن را همیشه یک پیروزی نشان می داد. یا باقی ماندن در عراق بعد از آتش بس سال 1367. چرا مسعود رجوی هرگز نپذیرفت که انقلاب ایدئولوژیکی که به راه انداخته بود، شکست خورد؟ مگر قرار نبود که این انقلاب باعث سرنگونی رژیم بشود؟ پس چرا نهایتا خود مجاهدین سرنگون شدند؟ چرا مسعود رجوی هرگز نپذیرفت که رفتن به عراق اشتباه بزرگی بوده؟ که نهایتا خود او و زنش و سران سازمان در خفت و خواری پا به فرار بگذارند؟ و هزاران اشتباه دیگر.
سوم، یکی از سئوال های اساسی ما این بود که اگر مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران است، چرا خودش شخصا هیچ بهایی برای این مقاومت نپرداخته است؟ در حالی که من و شما متحمل پرداخت بالاترین بها بوده ایم. فرض را بر این بگیریم که انقلاب ایدئولوژیک درست بوده و همه مجاهدین می بایست „طلاق“ می گرفتند، اما چرا مسعود رجوی که پایه گذار این انقلاب بوده و خود پیش رو این انقلاب است و رهبر این مقاومت، متاهل بود؟ و چرا او هر شب در کنار همسرش می خوابید؟
چه فرقی بین خانواده مسعود رجوی با خانواده ما بود؟ وقتی که مادر مسعود رجوی فوت کرد در سازمان برای او مراسم و صبحگاه ویژه برگزار کردند، از نظر من این هیچ اشکالی ندارد. اما وقتی که پای خانواده های ما به میان می آید، آنها مزدور و مامور وزارت اطلاعات می شوند؟ چرا و به چه حقی مسعود رجوی پدران و مادران را مورد زشت ترین فحاشی ها قرار می دهد؟ چرا ما از هر گونه دست رسی به خانواده خودمان محروم بودیم؟ در حالی که خانواده مسعود رجوی و سران سازمان عزیز و دردانه بودند؟
چهارم، به این سئوال فکر کرده اید که چرا در شرایط خطرناک مسعود رجوی پا به فرار می گذارد؟ یکی از سئوال های اساسی که در سازمان مطرح بوده و هرگز به آن پاسخ داده نشد و مسعود رجوی بهانه های عجیب و غریب برای آن تولید می کرد، موضوع اعدام همه اعضای مرکزیت سازمان بجز مسعود رجوی بود.
در سال ۱۳۵۱ همه اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین اعدام شدند و تنها مسعود رجوی زنده ماند که این یک سوال جدی حتی در بین اعضای سازمان مجاهدین بود. مسعود رجوی، مدعی است که به دلیل تلاشهای برادرش کاظم رجوی، زنده مانده است و حکم اعدام او به حبس ابد تقلیل داده است. سئوال جدی اینجا است که چگونه یک فرد مثل کاظم رجوی به تنهایی و با ارسال یکی دو نامه و دو سه تا ملاقات توانسته حکم اعدام مسعود رجوی را به حبس ابد کاهش بدهد؟ و اگر این واقعی است، چرا کاظم رجوی جان حنیف نژاد را نجات نداد؟ او که رهبر و بنیانگذار سازمان مجاهدین بود. البته بعضا صحبت از این می شود که مسعود رجوی بعد از دریافت حکم اعدام، بریده و به سازمان و رهبران مجاهدین خیانت کرده است و به همین دلیل او اعدام نشد. البته همه این گفته ها باید در یک دادگاه با حضور شاهدین و موکلین تعیین تکلیف بشود.
یک پرسش جدی دیگر، فرض را بر این بگیریم که مبارزه مسلحانه بر علیه رژیم درست بوده، چرا مسعود رجوی بلافاصله و بعد از شروع مبارزه مسلحانه(30 خرداد 1360) از ایران فرار کرد و به فرانسه گریخت؟ او چگونه می توانست رهبری یک گروه مسلح را از فاصله هزاران کیلومتر دورتر انجام بدهد؟ آیا شایسته یک رهبر این است که در شرایط خطرناک از صحنه فرار بکند؟
شما بخوبی می دانید که اگر کسی قصد ترک سازمان مجاهدین را داشت، با چه بلاهایی رو به رو می شد، بعد از تحمل ضرب و شتم و فحاشی، در جلسات داخلی و گذراندن زندان در زندان اشرف و بعد او تحویل اطلاعات عراق می شد و آن فرد مجبور به تحمل 10 سال زندان در زندان ابوغریب می شد. مسعود رجوی به هر فردی که قصد خروج از سازمان را داشت، مارک خائن میزد و تهمت فرار از صحنه جنگ را می زد. اما چرا خودش در سال 2003 از صحنه جنگ فرار کرد و تا به امروز مثل یک موش مخفی شده، در حالی که تمام اعضای تحت رهبری او در صف خط مقدم آماده و منتظر فرمان حرکت بودند. آیا در این باره مسعود رجوی از صحنه جنگ فرار نکرده؟ آیا او یک خائن و مزدور نیست؟ اگر مسعود رجوی رهبر این مقاومت است، چرا طی 13 سال گذشته حتی یک عکس از خودش منتشر نکرده است تا اعضای او به زنده بودن او باور کنند؟
پنجم، همگی ما بخوبی می دانیم که مبارزه مسلحانه اشتباه بوده و بر اساس این سنگ کج کل بنای استراتژیک سازمان نیز کج بنا شده. اما چرا مسعود رجوی هرگز نپذیرفت که این استراتژی اشتباه بوده و مسیر جدید و با استراتژی جدید حرکت بکند؟ اگر به یاد داشته باشید، در جریان نشست های 5 روزه استراتژیک من این سئوال را مطرح کردم که بعد از آتش بس بین ایران و عراق و بسته شدن راه عملیات های نظامی مجاهدین چرا ما اصرار داریم در عراق بمانیم؟ چرا اصرار داریم که حتما نام“ارتش آزادیبخش“ باقی بماند و چرا همه این ها را منحل نکرده و مبارزه غیر مسلحانه را در خارج از ایران ادامه نمی دهیم؟
او در جواب گفت که، اگر ارتش آزادیبخش را منحل کنیم و روش غیر مسلحانه را پیش بگیریم، این موضوع اینجا ختم نخواهد شد و من باید پله به پله عقب نشینی بکنم و همه کارهایی که کرده ام را پس بگیرم و بگویم که اشتباه است. از انقلاب ایدئولوژیک تا آمدن به عراق و مبارزه مسلحانه و تا انتها. با استنباط از حرف خود مسعود رجوی می توان نتیجه گرفت که تمامی اینها اشتباه بوده و الا چه ترسی از پاسخ گویی، اگر مبارزه مسلحانه درست بوده پس مسعود رجوی می توانست از آن دفاع بکند. پس معلوم است که این کار از ابتدا اشتباه بوده. یکی از بزرگترین خیانت های مسعود رجوی، سوزاندن برگ مبارزه مسالمت آمیز در ایران بود زیرا که از فردای 30 خرداد سال 1360 هر منتقدی تهمت محارب با خدا را خورده و زندانی و اعدام شده است. این مسعود رجوی بود که این حربه را دست رژیم قرار داد.
بین سالهای ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۶۰ مسعود رجوی خیانت های بسیاری را مرتکب شد. تحریم انتخابات قانون اساسی، کینه مسعود رجوی از خمینی و حکومت اسلامی نه بخاطر دمکراسی خواهی او بود، بلکه خمینی هیچ شانسی برای مسعود رجوی باقی نگذاشت که در قدرت حاکم جدید جایی داشته باشد. او همیشه در صحبت هایش از اینکه خمینی اجازه نداد مجاهدین وارد قدرت بشوند، با کینه بسیار صحبت می کرد و از این می نالید که خمینی اجازه نداد که حتی یک مجاهد وارد پارلمان بشود. و از آنجایی که مسعود رجوی می دانست که در میان مردم ایران جای چندانی ندارد و هرگز نخواهد توانست در انتخابات پیروز بشود، اقدام به تحریم انتخابات کرد. کار او یک کار غیر سیاسی و کودکانه بود. بعدها مسعود رجوی دلیل تحریم انتخابات را قانون ولایت فقیه خواند. البته ما بخوبی می دانیم که مسعود رجوی مشکلی با ولایت فقیه ندارد. مشکل او این بود که او خودش می خواست ولی فقیه ایران بشود.
مسعود رجوی با این که انتخابات قانون اساسی را تحریم کرده بود، وارد انتخابات ریاست جمهوری شد که به دلیل خیلی ساده بخاطر تحریم انتخابات قانون اساسی، صلاحیت او رد شد و دلیل کاملا منطقی برای رد صلاحیت او بود. بعد از آن مسعود رجوی اقدام به حمایت از بنی صدر کرد. مسعود رجوی به این می اندیشید که با حمایت از بنی صدر، جایگاهی پیش او داشته باشد و از این طریق وارد دولت بشود، ولی باز طرح او با شکست روبرو شد و نهایتا زمینه را برای خیانت بزرگ خودش آماده سازی کرد، یعنی آغاز جنگ مسلحانه در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰٫
می توان سئوال های زیاد دیگری کرد، ولی به همین چند عدد بسنده می کنم، خوب می دانید که سازمان هرگز جواب این سئوال ها را به شما نخواهد داد. خود شما به این سئوال ها بیندیشید و پاسخ آن را پیدا بکنید. می دانید که مریم رجوی در بسیاری از صحبت هایش مطرح می کرد که“همه اعضای مجاهدین خود تک به تک رهبری عقیدتی خود را(مسعود رجوی) را انتخاب کرده اند.“ گذشته از این شارلتانیزم او شما کی مسعود رجوی را انتخاب کرده اید؟ کی و کجا فرصت و امکان انتخابی بوده که ما مسعود رجوی را به عنوان رهبر عقیدتی انتخاب کرده باشیم؟
تنها خواسته من از شما این است، حال که همگی شما از عراق خارج شده اید و سازمان دیگر نمی تواند شما را تحویل اطلاعات عراق بدهد تا 10 سال زندانی شوید، حال که دیگر خبری از حصار و سیم خاردار نیست، یکبار برای همیشه بنشینید و همه سئوال های خودتان را به روی کاغذ بیاورید و به آنها پاسخ خودتان را بنویسید و نهایتا تصمیم بگیرید که می خواهید چگونه زندگی بکنید؟ آیا به عنوان یک انسان در یک دنیای آزاد و با اختیار خودتان، یا همچنان اسیر و در بند سازمان باقی بمانید؟ اگر به راستی این کار را انجام دهید و انتخاب بکنید که در سازمان بمانید، پیشاپیش انتخابتان مورد احترام است، اما تاکید من بر این است که خودتان با عقل خودتان انتخاب کنید نه تحت فشار و زور و ضرب سازمان.
„پایان“