روشهاى سركوب در درون تشكيلات مجاهدين
عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس، 10.01.2017
سازمان مجاهدين به رهبرى مسعود و مريم رجوى، مخوف ترين روشها و تاكتيكها براى سركوب افراد تشكيلات و به بند كشيدن آنها بكار ميبردند تا افراد را از هويت خود تهى كرده و بنده و برده خود كنند تا اختيارى از خود نداشته باشند. در واقع از إنسانها رباط ساختن حرفه اين زوج بد جنس و شيطان صفت بود كه با كُك كردن آنها خواسته او را اجرا كنند. همانند داعش كه كودكان انتحارى را تربيت ميكند و به ميان انسانهاى بى گناه ميفرستد و حمام خون راه ميندازد. رجوى هم دقيقا مربى و استاد ابوبكر البغدادى است در تربيت تروريست.
رجوى براى نگهداشتن افراد تشكيلات روشهاى متفاوتى بكار ميبرد و در مواقعى كه نااميدى و يأس در درون تشكيلات سازمان موج ميزد و به اصطلاح همه گير و فراگير ميشد، اينجا بود كه بحران تشكيلاتى و زنگ خطر بوجود ميامد و رجوى خائن با اهرم هايى از قبيل پيش كشيدن عمليات داخله، نشست به اصطلاح ديگ و چسپاندن ماركهاى ناروا به اعضاء در نشستهاى جمعى، بحث ايدئولوژيكى اپورتونيسم در تشكيلات و درگير كردن افراد در اين رابطه، بحث دروغين نفوذى به ميان كشيدن و بدهكار كردن، جداكردن زنها و مردها تا مدتى كه از ديد همديگر بدور باشند و به هيچ عنوان در ديد هم قرار نگيرند، تجمع و اختلاط مجدد زن و مرد در يك جا براى ارتزاق شدن، مشغوليت به كارهاى طاقت فرسا و فشار جسمى بيش از اندازه وارد كردن و كم خوابى، در مقاطعى بحث دزدى به ميان كشيدن و تهمت به افرادى كه كشش تشكيلات دروغين را نداشتن و با اين ترفند زهر چشم گرفتن از بقيه و مشغوليت دادن آنها به پروژه نويسى و خواندن در جمع و تحقير و تهمت هاى ناروا، قرارگاهى كه احساس ميشد بحث محفلى دور از انظار مسئولين شدت پيدا كرده است، نفرى كه خواهان ماندن در تشكيلات نبود را سوژه جمعى ميكردند و براى زهر چشم گرفتن از بقيه به اسم تعيين و تكليف سوژه، حتى به مدت بيست ساعت بدون وقفه، نشست جمعى برگذار و چنان نفر را زير ضرب تهمت و ناسزا ميبردند كه ترس وجود همه را ميگرفت، با وجود اينكه مجبور بودى بر خلاف درونت در نشست سر سوژه موضع بگيرى و بد و بيراه بگوئى. سرگرم كردن افراد به بندهاى متعدد انقلاب خود خوانده مريمى كه چيزى جز تهى كردن افراد از هويت انسانى خود نبود و برده كردن و در زنجير اسارت نگه داشتن نفرات و غیره كه اكثراً نقش نسرين جلاد( مهوش سپهرى) در پيشبرد اين خطوط بارز بود و اين جلاد شخصا مسئوليت اجرائى آنها را بر عهده داشت و چنان بى وجدان و سنگ دل بود كه در قصى القلبى حرف نداشت و روى جلادان داعش امروزى را سفيد ميكرد. نمونه زير يكى از قصاوت قلبى اين زن شكنجه گر در تشكيلات است كه خلاصه اش را مى آورم،
عصر قبل از شام كه همه از سر كار برگشته بوديم، گفتند كه لايه، ام جديد سريعا بيايد سالن غذاخورى خواهر فرزانه، كار دارد. ما هم در سالن حاضر شديم. فرزانه گفت، فردا صبح با خواهر نسرين نشست داريد. وقتى اسم اين زن ميامد همه ميدانستند كه چه خبر است و خود را آماده زد و خورد كلامى و حتى فيزيكى ميكرديم.
صبح همه لايه ی ام، در سالن اجتماعات روى صندليهاى مشخص شده كه براى مراكز مختلف در نظر گرفته شده بود، نشستيم و رديف جلو طبق معمول تمام زنان مسئولين مراكز و سليطه هاى مجرى اوامر رهبرى نشسته بودند و سكوتى سنگين حكفرما بود. همه ترس و دلهره داشتند. بعد از يك ساعت انتظار كشيدن، جلاد وارد شد و همه از روى صندلى بلند شديم. با شروع صحبت نسرين همه نشستيم. بدون مقدمه نسرين شروع به كوبيدن لايه ی ام جديد كرد و به همه سركوفت زد كه به اصطلاح اول همه را بدهكار خانم مريم بكند. سپس ش . هـ، را پشت ميكرفون آورد و شروع كرد به تهمت دزدى زدن به اين بنده خدا و تحقير كردن و ناسزاهاى ركيك گفتن كه همه اش لايق شخص نسرين و رهبرى مفلوك و بى ريشه او يعنى مسعود و مريم رجوى بود، در اين بين اوباش هميشه آماده رجوى پشت ميكروفن صف بستند و هزاران تهمت دروغ بار اين انسان آزاده كردند كه آدم از گفتن آنها شرم دارد. اينقدر اين شخص را تحقير كردند كه حد و حساب نداشت و همين نشست شش ساعت طول كشيد تا نفر را از روى اجبار به تسليم شدن وادار كردند و در آخر، نسرين همه را موظف به پروژه نويسى كرد كه اين نشستها ادامه پيدا كند و بدين وسيله با اين ترفند خفقان و سركوب خود را پيش برد تا برده و بنده براى رجوى درست كرده و به قول خودشان مجاهد صيقل زده و گوهر بى بديل كه به معناى واقعى همان انسان بى هويت و اسير خرافات است، تربيت كند و از بحران نارضايتى اين لايه و كشيده شدن به سمت محفل، سد نمايد. اما داستان ش . هـ، اين بود كه اين آقا واقعا مرد شريفى بود، آزارش به مورچه هم نميرسيد، آدم روشنفكرى بود و معلومات عمومى خوبى داشت و براى همه دوست داشتنى بود. هرگز اعتقادى به اين خرافات ايدئولوژى رجوى نداشت و به همين دليل مجاهد هم نبود، اما در درون تشكيلات واقعا زجر كشيد. نسبت به بندهاى انقلاب به اصطلاح درونى مجاهدين بى تفاوت بود. سر همين، مورد كينه و نفرت رجوى و مسئولينش بود. اما براى اكثر نفرات تشكيلات دوست داشتنى و مهربان بود. يك روز اتفاقى من تنها در پارك اشرف بودم كه ش.هـ، را آنجا ديدم. رفتم پيشش و درباره آن نشست و قضيه آن از او سؤال كردم در جواب گفت، من دو سال است كه در خواست رفتن داده ام، ولى بعد از آن هر دو هفته يكبار چنين كارهايى سر من ميآورند و من هم نميخواهم توى اين مناسبات دروغين و خفقان مطلق باشم. يكبار قصد خودكشى داشتم كه دوباره غيرتم اجازه نداد كه خودكشى كنم. من هم آدمى نيستم كه بخواهم فرار كنم و انسانيتم اجازه نميدهد كه با نامردى مثل اونا تنظيم كنم.
من مقدارى دلداريش دادم و چون كرد بود، غيرت كرد بودن را برايش يادآورى كردم كه بايد صبور باشد و سپس از هم جدا شده و ديگر او را نديدم تا اينكه بعد از سرنگونى صدام، شنيدم از سازمان جدا شده و رفته تيف پيش آمريكائيها، هر جا هست الان برايش آرزوى موفقيت دارم و اميدوارم كه جنايات رجوى در حق خود و دوستان و يارانش را هرگز به فراموشى نسپارد.
„پایان“