به مناسبت سالگرد آزادی 50 تن از اعضای منتقد و ناراضی مجاهدین از زندان ابو غریب
ما با لمس درد و زخم به شناخت از ماهیت مجاهدین رسیدیم
محمد حسین سبحانی ـ 22.01.2017 برابر با سوم بهمن 1395
سلام می کنم خدمت عزیزانی که صدا و تصویر من را می بینند و می شنوند. امروز دوم بهمن 1395 هست . دوم بهمن برای من و افرادی که در زندان ابوغریب در حبس بوده اند هم یادآور خاطرات تلخ و هم خاطرات شیرین برای رهایی و آزادی از این زندان مخوف بوده است. در دوم بهمن 1380 تعداد 50 نفر از اعضای منتقد و ناراضی سازمان مجاهدین که توسط مسعود رجوی به صدام حسین دیکتاتور سابق عراق تحویل شده و در زندان ابوغریب در حبس بودند به همت سازمان های بین المللی توانستند، آزاد شوند. ضمن گرامیداشت این روز لازم است به مسعود رجوی و سازمان مجاهدین یادآوری کرده باشم که چه من و چه سایر عزیزان که درزندان ابوغریب در حبس بوده ایم، اجازه نخواهیم داد که وی و سازمان مجاهدین خیانت ها و جنایت هایی را که کرده ، مشمول مرور زمان بشود.
داستان زندان ابوغریب ، واقعا داستان غم انگیز و تلخی است. شاید در فرهنگ رسانه ای ایران تا آن زمان کمتر نام زندان مخوف ابوغریب شنیده و برده شده بود. اما بسیار بسیار تلخ است، بسیار تاسف بار است که سازمانی که مدعی آزادی ، برابری ، عدالت، دمکراسی ؛ جامعه بی طبقه توحیدی و … بود ، ولی اعضای منتقد و ناراضی خود را که صرفا انتقاد داشتند، یا می خواستند دیگر همکاری نکنند یا می خواستند بروند دنبال زندگی شان. آنها را بعد از سالها زندان انفرادی در اشرف و یا سایر پایگاه های سازمان در عراق ، آنها را به صدام حسین ، دیکتاتور سابق عراق ، تحویل می داد و او هم در زندان ابوغریب به عنوان ” امانت مجاهدین” حبس می کرد. ما ها ، اعضای ناراضی مجاهدین ، جرمی انجام نداده بودیم و در بند خارجی زندان ابوغریب، ما امانت های مجاهدین نزد صدام حسین بودیم که در حبس بودیم و فرضا هر وقت مسئولین یا مامورین زندان اعضای جداشده سازمان را می خواستند، در پشت بلندگوی زندان صدا کنند می گفتند فرضا ” امانت مجاهدین ” سبحانی ( محمد حسین مرتضی) یا سایر عزیزان. حبس اعضای جداشده در زندان ابوغریب حتی با قوانین وقت دولت عراق نیز همخوانی نداشت چون نه دادگاهی تشکیل شده بود و نه جرمی رخ داده و نه حکمی صادر شده بود، در حالیکه سایر زندانیان از کشورهای عمدتا عربی شاغل درعراق بودند که به جرم های مختلف بعد از تشکیل دادگاه ، حکم برایشان صادر شده و زندانی شده بودند و هفتگی با خانواده هایشان ملاقات داشتند، پول و امکانات مورد نیاز برای یک زندانی را دریافت می کردند ولی ما از همه چیز محروم بودیم. حتی به بستگان خود نیز نمی توانستیم اطلاع بدهیم کجا زندانی هستیم. هر شش ماه یکبار کارمندان صلیب سرخ به زندان ابوغریب می آمدند و برای ” امانت های مجاهدین ” خمیردندان و مسواک و لباس زیر می آورد .
گفتم که داستان ابوغریب بسیار تلخ و غم انگیز است شاید شرح آن واقعا نیاز باشد به صد ها کتاب و فیلم. اگر چه ما بسیار تلاش کردیم ولی من خودم شخصا هنوز نتوانسته ام هر انچه که بر من رفته بود را بیان کنم و آن را تصور و مجسم بکنم برای آنهایی که می بینند و می شنوند. اما به سهم خودم بسیار بسیار تلاش کردم و بسیار بسیار خرسندم که توانستم در این مسیری که قرار گرفتم، قرار بگیرم، و آن مسیر جدایی از سازمان مجاهدین با اینکه ده سال از عمرم را در زندان های انفرادی سازمان مجاهدین و صدام حسین در حبس بودم، ولی سرانجام در دوم بهمن 1380 به همراه 49 نفر دیگر از اعضای جداشده سازمان از زندان ابوغریب آزاد شدیم.
وقتی که بعد از چند ماه توانستم خودم را به اروپا برسانم با این سوال مضحک از جانب سازمان مجاهدین مواجه شدم که چرا تو به این زودی توانستی خود را به اروپا برسانی؟ همانطور که از زندانیان آزاد شده از زندان های جمهوری اسلامی می پرسید، تو چرا زنده ای؟ باید کشته می شدید تا شهید نام بگیرید، چرا زنده اید؟ او در واقع می خواست همه را به کشتن بدهد. مسعود رجوی می خواست که ما در زندان ابوغریب بر اثر فشار حبس و شکنجه می می بریدیم و دوباره به تشکیلات سازمان مجاهدین بر می گشتیم یا در زندان ابوغریب ، بدون اینکه کسی بداند که ما در کجا هستیم، جان می دادیم یا تصور می کرد که در جمهوری اسلامی زیرتیغ خواهیم رفت. اما همه معادلاتی را که رجوی در ذهن داشت ، همه شیر زنان و شیر مردانی که در زندان ابوغریب در حبس بودند، به هم ریختند.
البته تا سال 1380 دوستان بسیار عزیزی که از سازمان مجاهدین جدا شده بودند، از آقای پرویز یعقوبی گرفته تا آقای فراستی رضا تویسرکانی و دیگران که الان حضور ذهن ندارم، ولی بطور خاص دوستان عزیزم زنده یاد آقای هادی شمس حائری، آقای کریم حقی و آقای مسعود خدابنده و آقای مهدی خوشحال که بطور مشخص بار روشنگری و افشاگری اعضای جدا شده مجاهدین بر روی دوش این دوستان گرامی قرار داشت که امیدوارم هیچوقت زحمات و تلاش آنها را فراموش نکنیم.
اما با آغاز سال 1381 و رسیدن نخستین نفرات آزادشده از زندان ابوغریب به کشورهای اروپایی تمام معادلات مربوط به سازمان مجاهدین به هم خورد. افکار عمومی بدین ترتیب مطلع شد که سازمان مجاهدین در داخل خودش زندان دارد، البته در گذشته نیز این مسائل مطرح می شد ، اما بدین شکل نبود. این بار در ابعاد گسترده تر و به صورت مستند و شاهدین حاضر با حبس های طویل المدت در زندان های مجاهدین صورت می گرفت ، اسامی افراد آزاد شده از زندان ابوغریب ، فراخوان برای نجات سایر اعضای جداشده که کماکان در زندان ابوغریب در حبس بودند، افشای طلاق های اجباری ، جداکردن زنان از مردان ، جدا کردن 800 نفر از فرزندان خردسال اعضای مجاهدین از پدر و مادرهایشان و انتقال آنها به پایگاه هایی مغزشویی سازمان مجاهدین در اروپا جهت پرورش و آموزش های تروریستی و فرقه گرایانه و ده ها نمونه دیگر، همه اینها با رسیدن نخستین اعضای منتقد و ناراضی آزاد شده از زندان ابوغریب به اروپا افشا شد. من در تاریخ 9 خرداد 1381 نخستین اطلاعیه ام را تحت عنوان “من از سرزمین درد و رنج می آیم، زندان ابوغریب” منتشر کردم. در این گزارش مفصل که در رادیوهای فارسی زبان، خبرگزاری های بین المللی انعکاس وسیعی پیدا کرد. در مصاحبه با رادیو بی بی سی به حبس خودم به مدت هست سال در سلول های انفرادی سازمان پرده برداشتم. در این روشنگری ها من با اعلام اسامی 50 نفر از اعضای جداشده از سازمان که در ابوغریب زندانی بودند و همچنین اسامی اعضای منتقدی که هنوز در ابوغریب زندانی بودند، موج بسیار قوی علیه عملکرد سازمان مجاهدین و روش های سرکوبگرانه این سازمان آغاز شد و موجب عکس العمل سراسیمه سازمان مجاهدین شد که با توجه به اهمیت مطالب با عصبانیت ناشی روشنگری های انجام شده را در اطلاعیه های مکرر و بی حاصل تکذیب می کرد و مدعی بود که همه مطالب مطرح شده توسط “سبحانی خائن و مزدور” دروغ است. در نخستین اطلاعیه سازمان مجاهدین در 10 اردیبشهت سال 1381 با اشاره به من مدعی شد که رژیم حمهوری اسلامی در حال ” تکثیر سعید شاهسوندی” می باشد. همچنین در خرداد ماه نیز چند اطلاعیه صادر کرد و از بیخ و بن همه مطالب مطرح شده را تکذیب می کرد. آخر قرار بود و مسعود رجوی می خواست ما را در زندان ابوغریب و زندان های انفرادی خودش ما را بسوزاندو از هستی صاقط بکند تا از ما صدای در نیاید، هم هستی فیزیکی هم هستی سیاسی ، اما نگذاشتیم، من به سهم خودم نگذاشتم . آخه قرار بود سازمان مجاهدین یک خلق را به گروگان بگیرد، اما با کمک افشاگری همه عزیزانی که از سازمان مجاهدین جدا شدند، سازمان مجاهدین به این روز افتاده است. وضعیت سازمان مجاهدین حالا یعنی 1395 با سازمان مجاهدین قبل از 1380 بسیار بسیار متفاوت است، شناخت افکار عمومی از آنها ، شناخت نیروهای سیاسی ، اجتماعی ، شناخت دولت ها و قدرت ها ، شناخت شخصیت های سیاسی خارج کشور و داخل کشور از سازمان مجاهدین به روشنی و شفافیت فعلی نبود.
یادمه دوست عزیزم آقای مهدی خوشحال تعریف می کرد که در یک جمعی که بوده اند، وقتی که مهدی عزیز مطرح می کرده است که سازمان مجاهدین یک سازمان تروریستی است، آن جمع با اینکه از منتقدین سازمان مجاهدین بودند نمی توانستند این موضوع را هضم و باورکنند که مجاهدین خلق یک سازمان خشونت طلبانه و تروریستی است. مفهوم اینکه شما به خودتان بمب ببندید و حالا هر کس که طرف مقابلت می خواهدب اشد و هر تعریف و جرمی که از آنها ارائه می دهی، بدون محاکمه به قتل برسانی ، چیست؟ البته مسعود رجوی خودش می گفت در ” دادگاه خلق ” جنایتکاران محاکمه می شوند . طراحان و مجریان عملیات های انتحاری سازمان مجاهدین خلق بوده است. این سازمان به رهبری رجوی بوده است که عملیات هفتم تیر 1360 و انفجار حزب جمهوری ، عملیات 8 شهریور و انفجار دفتر نخست وزیری ، انفجار جلسه سخنرانی آقای خامنه ای، و عملیات انتحاری امام جمعه های رژیم جمهوری اسلامی ، اینها عملیات های انتحاری بود که بیش از سه دهه قبل ، یعنی 35 سال قبل آغاز شد و مجاهدین مبتکر و عمل کننده به آن بودند، این عملیات های انتحاری که توسط داعش در خیابان های کشورهای اروپایی صورت می گیرد، مبتکرشان سازمان مجاهدین خلق و رجوی بودند که 35 سال قبل انجام دادند. مجاهدین خلق بودند پیش قراولان این راه و عملیات انتحاری و تروریستی بودند، این مجاهدین خلق بودند که به دیگران یاد دادند که چگونه با بمب بستن به خود و عملیات انتحاری و اعمال خشونت و ترور به اهداف سیاسی و ایدئولوژیکی می توان دست پیدا کرد.
بنابراین سازمان مجاهدین در سال 1381 با یک موج عظیم و سهمگین افشاگری از سوی اعضای منتقد و ازاد شده از زندان ابوغریب و دیگر دخمه های این فرقه مواجه شد که پایه و خمیره آن درد و زخم هایی بود که آدم ها در زندان های این سازمان گرفتار شده بودند و همراه با این درد و زخم بود که به یک شناخت عمیق از ماهیت سازمان مجاهدین پیدا کرده بودند، در تضاد و درگیری با سازمان مجاهدین بود که به یک شناخت عمیق از این سازمان نائل شده بودند. در تضاد و در گیری با یک پدیده هست که می توان به ماهیت آن پدیده پی برد وگرنه در دوران خوش خوشان که مشکلی نیست و ماهیت آن پدیده آشکار نمی شود. از آن محتوی نمی توان بدون داشتن درد و زخم یک شناخت کافی پیدا کرد.
بنابراین تصور و نقشه های سازمان مجاهدین جور در نیامد و در حالیکه من در اطلاعیه خودم به اسامی اعضای جداشده زندانی در ابوغریب اشاره کرده بود و در اطلاعیه های مختلف تکذیب می کرد، سر انجام یک ماه بعد از افشاگری های من در خرداد 1381 ، دقیقا در تیرماه 1381 ، محبور شد با چاپ یک کتاب بیش از 300 صفحه ای تحت عنوان ” کارت های سوخته وزارت اطلاعات آخوندی ” علیه من و سایر اعضای جداشده منتشر کرد و اسامی نزدیک 150 نفر را که در اطلاعیه های گوناگون و زندانی شدن انها را در زندان ابوغریب افشا کرده بودم ،و تا قبل از آن تکذیب می کرد، بپذیرد و در این کتاب بیاورد و دست نویس های زیر شکنجه کرفته شده از آنها را منتشر کرد که آری اینها خائن و جاسوس بودند. اما مسعود رجوی نگفت که چرا تا قبل از افشاشدن اسامی این قربانیان در زندان ابو غریب توسط من ، جایی نگفت من حدود 150 تا جاسوس در جمعیت 4 هزار نفری خودم در عراق داشته است، که چندین نفر از آنها عضو شورای مرکزی این سازمان و ده ها نفر از اعضایی با سابقه بیش از 15 سال در این سازمان بوده اند ، آن هم فقط یک قلم؛ جاسوس هایی که در زندان ابوغریب حبس کرده و سایر دخمه ها و سلول های انفرادی این فرقه به کنار. خوب اگر این 150 نفر جاسوس بودند، جرا قبلا اعلام نکردی؟ البته از آن موقع تا حالا بیش از هزار تا جاسوس دیگر، به تعبیر فرقه رجوی ؛ نیز از سازمان جداشده اند و آنها راهم مزدور و جاسوس می نامد. با این حساب نزدیک به یک سوم نیروهای سازمان مجاهدین جاسوس و خائن بوده اند. چه کسی باور می کند؟ روش فرقه مجاهدین است که مخالفین و منتقدین خود را خائن و مزدور و جاسوس بنامد. چه در درون و چه در بیرون از سازمان مجاهدین. مگر رجوی خانم مادلین البرایت وزیر خارجه سابق آمریکا را هم به عنوان مامور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی معرفی نکرد؟ دکتر ابوالحسن بنی صدر، دکتر خانباباتهرانی، دکتر بهمن نیرومند، دکتر حسن ماسالی، زنده یاد دکتر عبدالرحمان قاسملو ، فرح نگهدار و بسیاری افراد دیگر. ایزولاسیون رسانه ای و اجتماعی که هم اکنون سازمان مجاهدین گرفتار آن شده است، ناشی از چیست. این محصول دو عامل اساسی است، نخست ماهیت خود سازمان مجاهدین خلق و عامل دیگر روشنگری و افشاگری اعضای جداشده از مجاهدین در مورد ماهیت این سازمان بوده است. قربانیانی که در درون این سازمان درد و زخم را تجربه کرده اند و از درد و زخم به شناخت و آگاهی از ماهیت سازمان مجاهدین رسیده اند تا توانسته اند این سازمان و عملکرد ان را در حوزه های مختلف نقد کنند تا سازمان مجاهدین به این روز افتاده است. بر اساس مطالعه صرف در مورد سازمان مجاهدین نبوده که سازمان مجاهدین به این روزافتاده باشد، بلکه این بر اساس درک و شناخت ناشی از درد و زخم این افراد بوده است. درد و زخمی که در زندان ابوغریب حداقل چندین نفر دیوانه شدند و تعادل ذهن و عقل خود را از دست دادند، من خودم بیش از 10 کیلو وزن کرده بودم و با بیماری های مختلف دست و پنجه نرم می کردم و به شدت عصبی و متاثر از فشار های روانی در زندان های مختلف سازمان و زندان ابوغریب بودم. اما من توانستم خودم را بازسازی کنم، اولین روش بازسازی هم برای من این بود که هر چه در درون در مناسبات و زندان های سازمان مجاهدین کشیده بودم بیان کردم و نوشتم و آن را نقد بکنم.
سازمان مجاهدین خلق بعد از آزادی من از زندان ابوغریب و آغاز افشاگری هایم، آن چنان از افشای زندان های رجوی و صدام حسین آشفته و پریشان شده بود که با سراسیمگی و عجله مجبور شد ناخواسته به صورت مستند در نشریه مجاهد شماره 592 و همینطور کتاب 300 صفحه ای که به نام ” کارت های سوخته وزارت اطلاعات آخوندی ” منتشر کرد، اعتراف کند که من را از ششم شهریور 1371 در زندانهای انفرادی حبس کرده بوده است، در صورتیکه قصد این را نداشت به این موضوع اعتراف کند. وی در همین کتاب 300 صفحه ای اعتراف می کند که قصد داشته است که من را سر به نیست کند، از روی خود کتاب منتشر شده مجاهدین صفحه 247 می خوانم:
“… بدون شک اگر سفارش اکید رهبر مقاومت نبود، مجاهدین این مزدور و مزدوران دیگر را به رسم همه جنبش های انقلابی ومیهنی به سزای خیانت و جنایاتش می رساندند و ….”
اعتراف خود مجاهدین خلق برای قتل من و دیگران را ببینید. چه خیانتی؟ چه جنایتی؟ در کدام دادگاه ؟ کدام جنبش انقلابی و میهنی منظور شماست؟ کدام جنبش انقلابی و میهنی هست که افراد و اعضای منتقد خود را به دلیل انتقاد زندانی کند یا به قتل برساند؟ من می گفتم دیگر استراتژی سازمان را قبول ندارم. همین! نمی خواهم دیگر در عراق صدام حسین بمانم. اصلا خسته شدم می خواهم بروم دنبال زندگی خودم. تو رجوی برای صدام حسین داشتی مزدوری می کردی، تو می گفتی رژیم یکساله سرنگون میشه، نشد. دوباره چیز دیگری گفتی، نشد. تو می گفتی صلح در جنک ایران وعراق طناب دار رژیم است و جنگ را ادامه میدهد و صلح نمی کند، خوب باز نشد و اشتباه می کردی و جمهوری اسلامی قطعنامه 598 را پذیرفت. شما بدون اطلاع اعضای سازمان مثل یک مزدور دون پایه با افسران دست چندم صدام حسین تنظیم رابطه می کردی که فیلم های مستند آن وجود دارد. رجوی و مجاهدین آمدند یک مسیر دیگری را اساسا طی کردند، حالا من چرا باید با خیانت های شما همراه شوم؟ خوب شما به این مسائل پاسخ ندادی، اگر کسی به این مسائل اعتراض داشت، پاسخش زندان انفرادی است؟ من که ابتدا اعتراضی نداشتم. من فقط انتقاد کردم، حتی انتقاد هم نبود و بلکه فقط طرح سوال می کردم. فقط سوال که چرا؟ جرم و پاسخ من سال ها زندان انفرادی بود؟ مسعود رجوی خودش در نشریه مجاهد به نقل از دست خط به زور شکنجه گرفته شده از من یه تاریخ ششم شهریور 1371 نوشته است:
” من به دلیل بریدگی از مبارزه و پشت کردن به آرمان های سازمان و انقلاب خودم را مستحق مجازات اعدام می دانم و …”
خوب! آقا و خانم رجوی ! سوال این است که چرا شما در همان ششم شهریور 1371 که مرا به زندان انفرادی منتقل کردی، به خانواده من و رسانه های عمومی اطلاع ندادی که یکی از اعضای شورای مرکزی سازمان مجاهدین را به علت ” بریدگی از مبارزه !! ” ( و در واقع به دلیل طرح سوالات و انتقادات سیاسی و استراتژیکی ) به زندان انداخته ای؟ چرا وقتی افشاگری های من شروع شد، مزدور و جاسوس شدم؟ چرا بعد از اینکه من و یا سایر افراد پایمان به محیط آزاد رسیدیم و پرده دخمه شما را بالا زدیم؛ جاسوس شدیم؟ چرا قبلا به افکار عمومی نگفتی ما صد ها جاسوس داریم؟
در دوم بهمن 1380 با آزادی 50 تن از اعضای منتقد و ناراضی مجاهدین از زندان ابوغریب ، صفحه تازه ای رقم خورد و یکی دیگر از پیامدهای روشن شدن خیانت های رجوی و مجاهدین خلق انتشار گزارش سازمان دیدبان حقوق بشر بود. اجازه بدهید از روی گزارش خبرگزاری فرانسه بخوانم:
خبرگزاری فرانسه در تاریخ 19 مای 2005 از پاریس گزارش داد که سازمان دیده بان حقوق بشر با انتشار گزارش اعلام کرد که سازمان مجاهدین خلق که یک گروه اپوریسیون و مسلح ایرانی بوده و در تبعید بسر می برد، اعضای ناراضی خود را مورد شکنجه قرار داده و مشمول حبس های انفرادی طویل المدت کرده است. این گزارش نقض حقوق بشر در کمپ های سازمان مجاهدین خلق را نشان می دهد که چگونه اعضای ناراضی که از سیاست ها و اعمال غیردمکراتیک انتقاد نموده و یا قصد خود را برای ترک گروه اعلام کرده اند مورد شکنجه و ضرب و جرح قرار گرفته و یا سال ها در سلول های انفرادی کمپ های نظامی در عراق محبوس شده اند”
همه خبرگزاری های معتبر از جمله آسوشیتدپرس، رویترز ، فرانسه و چهار رادیو فارسی زبان ، رادیو آمریکا؛ رادیو بی بی سی، رادیو فردا و رادیو فرانسه به تفصیل گزارش 28 صفحه ای سازمان دیده بان حقوق بشر را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دادند. اجازه بدهید به بخش دیگری از این گزارش معتبر به نقل از خبرگزاری رویترز و رادیو فردا اشاره کنم. در گزارش رادیو فردا آمده است:
” … پنج تن از اعضای مجاهدین علاوه بر حبس در زندان های داخلی، مدتی را نیز در زندان ابوغریب بغداد گذرانده اند. یکی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق که از مقام های علیرتبه سازمان بوده و در تهیه گزارش دیده بان حقوق بشر ساعت ها با او گفتگو شده، محمد حسین سبحانی است که از تابستان 1371 تا زمستان 1379، یعنی هشت سال و نیم در سلول انفرادی گذرانده و سپس سازمان مجاهدین وی را تحویل مقامات عراقی دوران صدام داد تا یکسال دیگر نیز در زندان ابوغریب بغداد باقی بماند. اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق در گفتگو با سازمان دیده بان حقوق بشر همچنین شهادت داده اند که دو نفر از اعضای سازمان زیر دست بازجویان مجاهدین کشته شده اند … “
سازمان مجاهدین بعد از انتشار این گزارش به شدت غافلگیر و عصبی شد و در یک تنگنای به شدت بحرانی قرار گرفت. اما واکنس سازمان مجاهدین خلق چه بود؟ به رسم همیشگی فرقه رجوی ، رهبری آن سازمان دیده بان حقوق بشر را نیز مزدور جمهوری اسلامی معرفی شد؛ سازمان حقوق بشری که چع قبل و چه بعد از این گزارش ده ها گزارش نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی را گزارش کرده است. اما وقتی که به نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین بر اساس گزارش و شهادت من و 11 تن دیگر از اعضای جداشده از مجاهدین پرداخت، تبدیل به مزدور وزارت اطلاعات رژیم حمهوری اسلامی شد.
این گفتگو را اجازه بدهید در اینجا به پایان برسانیم. جا دارد همه دوستان عزیزی که در زندان ابوغریب در حبس بودند را گرامی بداریم. خوشبختانه به جز چند نفر که متاسفانه دچار مشکلات روانی شدند و من از انها اطلاع ندارم، بقیه این عزیزان به زندگی اجتماعی خودشان مشغول هستند و تعداد زیادی از این افراد نیز توانسته اند خودشان را به اروپا برسانند و مشغول زندگی و فعالیت های اجتماعی خودشان هستند.
نکته آخر نیز خطابم به رهبری سازمان مجاهدین می باشد که انها باید بدانند که مبارزه مسلحانه و فرهنگ خشونت طلبانه نشئت گرفته از آن و روش های فرقه گرایانه پاسخی ندارد، این فرهنگ و این ایدئولوژی همه چیز را یا سفید یا سیاه می بیند. رهبر سازمان مجاهدین چاره ای ندارد که اکنون که اعضای سازمان مجاهدین به آلبانی منتقل شده اند، باید آنها را در مسیر رهایی خودشان آزاد بگذارد، آزاد بدین معنی که به اعضای سازمان اجازه بدهد که با خانواده های خود در ارتباط باشند، بتوانند آزادانه با دوستان و آشنایان خود تماس و ارتباط داشته باشند، اگر خواستند می توانند در سازمان مجاهدین بمانند ولی اگر نخواستند باید اجازه داشته باشند بدون فشار رهبری سازمان و تشکیلات از این سازمان جدا شوند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ