خاطره يك جنايت در دستگاه رجوى

خاطره يك جنايت در دستگاه رجوى

خاطره يك جنايت در دستگاه رجوى

عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس، 10.04.2017

سال ١٣٧٨ براى يك مأموريت عبور واحد داخله(منظور واحدى كه براى خمپاره زدن و بمب گذاشتن به داخل فرستاده ميشد كه اكثراً قربانيان اين اعمال مردم عادى بودند) از قرارگاه حبيب در بصره، به سمت مرز گرم دشت بين شلمچه و منطقه زيد، حركت كرديم. يك اكيپ با سه تا خودروى واز، بوديم كه ميبايست تا خط دو عراق با ماشين ميرفتيم و از خط دو تا خط يك، پياده حركت ميكرديم كه نيروهاى انتظامى ایران در خط از حضور ما با خبر نشوند، براى اينكه نيروهاى عراقي هم در خط بودند هميشه يكى از نيروهاى عراقى كه احتمالا از نيروهاى امنيتى و اطلاعاتى عراق بود، با خود ميبرديم. شب، مأموريت را با موفقيت انجام داديم و تيم عملياتى را از ميدان مين رد كرديم و برگشتيم. وقتى به خط دو عراق رسيديم، از قرارگاه خبر داده بودند كه واحد پشتيبان در خط دو مستقر شود و واحد رزمى به قرارگاه بيايد.

ما هم در خط دو استراحت كرديم و ميبايست شب مجددا واحدى به ما ملحق شود و مأموريت بعدى انجام شود. ما در سنگر مخروبه هاى دوران جنگ ايران و عراق، مستقر شديم و داشتيم نهار صرف ميكرديم كه نگهبان گفت، دو تا دوچرخه سوار دارند از سمت عراق به ما نزديك ميشوند، فرمانده به ما آماده باش داد و گفت، مرز سرخ ما لو رفتن است، نبايد كسى بفهمد ما از اينجا مأموريت انجام ميدهيم.

همه سلاح بر داشتيم و آماده شديم. دو تا دوچرخه سوار تا سيصد مترى ما آمدند و از دوچرخه ها پياده شده و كنار سيم خاردارهاى ميدان مين پرسه ميزدند. فرمانده اكيپ گفت، اينها براى شناسايى ما آمده اند و با فرماندهى قرارگاه حبيب ارتباط بيسمى گرفت و تعيين و تكليف كرد و از قرارگاه فرمان دادند كه بايد آنها را كشته يا دستگير كنيد، فرمانده هم فرمان داد كه آنها را محاصره كنيم، دو نفر  كه از هيچ چيز خبر نداشتند، يك دفعه با شليك ما روبرو شدند و وحشت كردند، توى دستشان از اين دستك هاى آهنى(نبشى آهنى ٣ اينج يك متر و نيم كه با آن سيم خاردار را تثبيت ميكردند) بود كه به محض شنيدن صداى شليك، ترسيدند و پا بفرار گذاشتند، اما طبق فرمانى كه از فرماندهى قرارگاه آمده بود، بايد كشته يا اسير ميشدند و فرمانده هم ول كن اين بدبختان نبود، ما هم آنها را تعقيب كرده و بر اثر اثابت گلوله، يكى از آنها افتاد روى زمين. وقتى به بالاى سرش رسيديم، تير از پشت به  باسن راست او خورده بود، ولى از جلو بيرون نيامده و توى لگنش مانده بود، بنده خدا از ترس و درد و خونريزى، تشنج گرفته و اولين حرفش اين بود كه آهن جمع كن هستيم، براى فروش و أمرار معاش زندگى، اما در آن حالت x با قساوت قلب، پا گذاشت روى گردنش و گفت، تو مزدور خمينى هستى، يا فدايى صدام؟ اين بدبخت هم مستمر ميگفت صدام، اما اين همرزم و شقى القلب انسان نما، اصلا ترحمى در وجودش نبود و با لگد به اصطلاح ميخواست از او به زور اعتراف بگيرد كه مزدور ايران است، اين شكنجه ادامه داشت  تا جايى كه ديگر قربانی رمقى براى حرف زدن نداشت. فرمانده هم مستمر با قرارگاه در تماس بود. تقريبا دو ساعت از وقوع اين جريان گذشته بود كه چند خودرو آمدند، بچه هاى اطلاعات و عمليات قرارگاه همراه با أفسر عراقى به اسم عقيد على، كه مسئول امنيت و رابط قرارگاه حبيب بود از خودرو پياده شدند و جسد نيمه جان را زير لگد گرفتند، اما بدبخت ناى حرف زدن نداشت و فقط آخ ميگفت. بعد او را پشت خودروى أفسر عراقى انداختند و رفتند.

من با اين صحنه خيلى بهم ريخته بودم و دائما اين تناقض در ذهن اذيتم ميكرد و جرّأت بيان آن را هم نداشتم چون بعداً كه به قرارگاه رفتيم، تعهد گرفتند كه این خبر هيچ جايى درز نكند تا اينكه يك روز يكى از كارگرهاى حبيب كه أهل روستاى تنومه بود، داشت با يكى از بچه ها كه مسئول پروژه كارى شان بود صحبت ميكرد، من هم اتفاقا همان لحظه رفته بودم با او كار داشتم، در بين صحبت جريان مفقود شدن نفرى ميگفت كه  براى جمع كردن آهن قراضه و فروش و امرار معاش، بيرون رفته و به او شليك ميشود و تير خورده و تا الان خبرى او  نيست.

من در آن لحظه فهميدم كه چگونه دست بعث و استخبارات عراق با سازمان، در يك كأسه است و چه جناياتى كه انجام نميشود. جناياتى از قبيل كشتن و خفه كردن چوپانهاى بدبخت دم مرز كه به دستور رجوى توسط واحدهاى عملياتى به خاطر اينكه احتمال داده ميشده كه واحد عملیاتی، ديده شده و لو رفته، آنها را خفه كرده و جان بيگناهان را ميگرفتند.

اين نمونه اى از هزاران جناياتى است كه رجوى با پشتيبانى دستگاه استخباراتى اربابش صدام حسين، مرتكب ميشد و الان كه مجددا آن خاطره در ذهنم زنده شد، اعمال و جنايات جريان تروريستى و ضد انسانى داعش را كه مي شنوم، دقيقا به اين إيمان دارم كه اين خط و مسير همان راهى است كه رجوى و دستكاه سركوب اربابش در عراق، راه انداخته بودند و الان عريان تر بروز پيدا كرده است، اما سر چشمه و آبشخور چنين جناياتى همين رجوى است كه بايد روزى در دادگاهى عادلانه به جناياتشان رسيدگى شود، به اميد آن روز.

„پایان“