جشن نوروزی در تیرانا، در هیاهوی مریم مهر تابان
- الف. دال. آلبانی
برخلاف سالهای قبل که مریم رجوی در قلعه خودش در اورسورواز جشن نوروزی برپا میکرد و همسایگان فرانسوی را دور خود جمع می نمود و از ثمره لگدمال کردن رنج و خون ما در مقر خود اعتبار میخرید، امسال اما به ناگزیر مجبور شد با خفت و خواری به دهکده ای در آلبانی نقل مکان کند.
اگر فیلم مراسم چهارشنبه سوری گوهران بی بدلیل و نوامیس ایدئولوژیک را نگاه کنید و از نگاه بیطرفانه آنرا با فیلم های سالهای قبل مقایسه نمایید، برای هر بیننده ای یک سوال در ذهن نقش می بندد، که چرا در آلبانی افراد اینطور مات و مبهوت با نگاههای سرد دروغگوئی های مریم رجوی را بدرقه و همراهی میکنند؟ چرا افراد دیگر از سروکول هم بالا نمی روند و دست وپا نمی شکنند تا بلکه چیزی از دست او بگیرند؟
برای مردم عادی شاید نکته ای نداشته باشد که بخواهند در آن کنکاش نمایند، اما برای ما که تمامی عمرمان در این فرقه هدر رفت و تمامی رنج و تلاشی که کردیم به باد فراموشی سپرده شد پرواضح است که موضوع چیست و پرواضح است که چگونه با گذر زمان افراد تک به تک به این واقعیت نزدیک و نزدیک تر میشوند که همه اش دروغ و ریا بود، همه اش فریب و دجالگری بود، چون به عینه هرکس بطور مستقل خود شاهد این ماجرا میباشد. اینهمه محدودیت، اینهمه پست و نگهبانی، اینهمه کار پوچ و پوشالی، اینهمه نشست و اینهمه …
راستی برای چه و برای چه هدفی؟ سران این فرقه بخوبی میدانند که آنتی تز آنها محیط و استاتوی جدیدی است که در آن به ناگزیر قرار گرفته اند و اجبارا به خوردشان داده اند. لذا همزمان با جشن نوروزی، مریم رجوی مجبور شد به آلبانی نقل مکان کند و چاره را در صحبت کردن مستقیم خودش با افراد ببیند. به این دلیل که دیگر حنای کسانی مانند مژگان و صدیقه و زهره و … در نشست های لایه ای رنگی ندارد و نمی توانند پاسخ هزاران چرایی افراد را بدهند.
حالا چرا اینهمه پست و نگهبانی؟ چرا اینهمه محدودیت؟ چرا اینکه با این میتوانی قدم بزنی، با آن نمی توانی به شهر بروی؟ اصلا چرا ضرورت اینهمه نشست لایه ای؟
بعد از ۳۰ سال که در صحرای عراق، گرما و خاک و خمپاره و موشک خوردیم، ظاهرا همه اش از ضرورت بودن در جوار خاک میهن و فرضیه اصل سرنگونی نشأت میگرفت. اکنون که به آلبانی آمده ایم چرا؟ دنبال چه هستیم؟
لذا به مریم رجوی تحمیل شد تا به بهانه جشن نوروزی به تیرانا بیاید و دیدارها تازه گردد، اما بعد از پایان هیاهوی مریم مهر تابان و جشنهای نوروزی با این واقعیت روبرو گشت که اوضاع خیلی داغان تر از آنچیزی است که به او گزارش میکردند. به همین منظور به ناگزیر مجبور شد در همینجا زمین گیر شود و خودش پاسخ اینهمه چرایی ها را بدهد. غافل از اینکه افراد بخوبی دریافتند که هر چه بود دروغ و نیرنگ و فریب بود.
اعضا و بدنه تشکیلات تنها برای مصرف شدن و تباه کردن عمر خود به خاطر جمع آوری اعتبار برباد رفته برای همین مریم رجوی باید باشند و جائی نروند. بقیه اش تماما بهانه و کشک و پوشال است.
فرقه رجوی نه اینکه خودش را دولت در سایه معرفی مینماید و مدعی است که تنها آلترناتیو می باشد، بنازم دست روزگار و گردش چرخ گردون که دست دغلکار را رو میکند که نه تنها موفق به سرنگون کردن دشمن اصلی نشد بلکه در کشور آلبانی با دشمن جدیدی هم روبرو گشته که بغایت خطرناکتر از قبلی است. آن دشمن خطرناک چیزی نیست به غیر از بازشدن چشم و گوش و ذهن افراد، دیدن واقعیتهای دنیای بیرون، و در نقطه مقابلش رو شدن دروغهای این فرقه، که نامش در تشکیلات این فرقه این است: بورژوازی و تمایلات زندگی طلبی عادی.
حالا باید پرسید پس انقلاب مریم چه شد؟ گوهران بی بدیل و نوامیس ایدئولوژیک چه شد؟ عنصر آگاه و مسئول چه شد؟ اکنون بعد از چند ماه آمدن این بدنه به جامعه آلبانی بر همگان هر روز که میگذرد روشنتر و هویداتر میگردد که چیزی نیست الا اینکه کماکا افراد را گروگان خود بگیرند و بازیچه اهداف کثیف خود قرار دهند.
انقلاب ایدئولوژیک که از سال ۶۴ با ازدواج مسعود و مریم و از سال ۶۸ با طلاق های اجباری شروع شد و نهایتا در سال ۷۰ به خورد کل بدنه دادند و همگانی کردند به راستی چگونه انقلابی است که بعد از اینهمه سال در مقابل به قول خودشان موج بورژوازی تاب تحمل ندارد و تهدید اصلی و ضرورت اصلی قبل از سرنگونی میشود؟
آری همین سوالات است که پی در پی در ذهن و ضمیر افراد در حال شکل گیری است و قبل از همه خود مریم رجوی با شم ضدانقلابی اش گرفته است که اگر نجنبد قافیه را باخته است. هرچند که دیگر آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت و افراد هر روز که میگذرد به فریبکاری و دستگاه دروغ پراکنی این فرقه بیشتر پی میبرند.
الف. دال.
تیرانا – آلبانی