ثریا عبداللهی: امریکایی ها میدانستند در پادگان اشرف گروه تروریستی خطرناکی وجود دارد
عاشقانه های خواهرِ امیر اصلان حسن زاده برای برادر اسیر خود: چرا ما را تنها گذاشتی؟
اصلان داداش
سلام ، من آنا خواهر کوچکت هستم . حتما به خاطر داری ، خواهری که همیشه در آغوشت احساس آرامش می کردم . هنوز بعد از شانزده سال با خاطراتت زندگی می کنم . من و خواهر بزرگمان و مادرم، روزی نیست که از خاطرات تو تعریف نکنیم و های های گریه سر ندهیم.
ای روزگار لعنتی، ببین کار ما به کجا رسیده که باید با خاطرات یگانه برادر زندگی کنیم، برادری که تنها امید و سایه زندگی خانواده کوچک و چند نفره ما بود اما اکنون باید با یاد روزگاران گذشته زندگی کنیم و یا با نامه ایی که آیا به دستش میرسد یانه ؟
داداش خوب من، هیچ وقت آن چهره مظلوم و نگاه مظلوم تو را فراموش نمی کنم . به خاطرهمین مظلومیتت بود که خیلی ساده و راحت گرفتارشدی . همیشه آرزو داشتی که بهترین زندگی و آسایش را برای ما فراهم کنی ولی به قول مادرم خودت گرفتارشدی . فریب عده ایی ظالم را خوردی که دم از حقوق و حق ما جوانان ایرانی می زنند .
اصلان جان، راستی من، خواهرم و بچه های خواهرم، جزو همان جوانان ایرانی می باشیم که شانزده سال در حسرت تنها یک دیدار با نورچشم و امید زندگیمان هستیم! مگر تو فرزند خانواده حسن زاده نیستی ؟ مگر تو از پدر و مادری متولد نشدی ؟ مگر خانواده،و خواهر ، مادر ، مادر بزرگ و پدر بزرگ نداری ؟ آیا می توانی همه این اصل ریشه را منکر شوی؟ آیا می توانی مادرمان را که با جسم و جان خود ما را پرورش داد و بزرگ کرد، فراموش کنی ؟
برادر خوبم، از روزی که رفتی درست ۱۶ سال می گذرد ، در طول این سال ها، چندبار از خانواده ات یاد کردی و چند خط نامه و یا چند دقیقه تلفنی صحبت کردی؟ تا چه حد از وضع نا بسامان خواهران و مادرت خبر داری؟ این است رسم خواهر و برادری و فرزندی ؟ نکند منهم همچون مادرم برای تو یگانه برادر، نامحرم و ناتنی هستم ؟ آیا می شود منکرشد که تو برادر من و پسر پدر و مادرمان نیستی ؟ این چه قانونی است که تو اجازه نداشته باشی حتی با خواهر کوچک خودت تماس بگیری و یا درد دلی کنی ؟ و ندانی که من کجا و چگونه زندگی می کنم ؟ تا چه حد از وضع جسمانی مادرم که سالیان سال برای رهایی تو واقعا از تمام سلامتی و هستی خود گذشت ،خبر داری؟
امیر بغل علی بابا
نکند همان هایی را قبول داری که در پشت میله های حصاری ذهنت به تو تحمیل و تحویل می دهند ؟ مجبوری که به تمامی قوانین پوچ و سراب این فرقه احترام بگذاری ولی تنها سئوالی که ازتو به عنوان خواهر کوچک دارم چرا این احترام یک طرفه است؟ این فرقه به مادر مریض من بدترین توهینها و اهانتها را کرد ، تنها گناه مادرمان تلاش برای رهایی تو از زندان و سیاهچال رجوی بود، به جز این خواسته ایی داشت ؟ اگر همان روزهای اول تو را رها می کردند آیا اتفاقی برای نفرات دیگر می افتاد؟ چرا تو را پنهانی از لیبرتی خارج و به آلبانی آوردند ؟ یعنی خیلی جریان سیاسی شده بود، مادرم سابقه سیاست داشت یا تو ؟ حتی من شاهدم که چندین باربه تمامی نهادهای حقوق بشری ، دولت عراق، کمیساریا و دولت آلبانی از تمامی دولت مردان درخواست کمک کرد که من فقط پسرم که را می خواهم تا چند دقیقه ملاقاتی داشته باشم ،اما تا کنون هیچ گونه جوابی در این خصوص دریافت نکرده است.
خنده امیر، باهم رفته بودیم پارک
من به یقین می دانم تو را به نوعی اهرم سیاسی کردند تا به هر نحو ممکن با قانع نگه داشتن تو در فرقه ، اجازه ندهند تا خارج شوی ولی اصلان جان این قانع بودن به چه قیمتی است ؟ به قیمت جان مادر !مادربزرگ! پدر بزرگ! و یا کل خانواده ات ؟ پدربزرگم از دنیا رفت ولی دریغ از یک پیام تو ، مادربزرگم همچنین و الان هم مادرم در بستر بیماری افتاده ا ست! آری داداش خوبم ، تمامی زحمات مادر م درطول چندین سال فقط برای رهایی تو از دست این خدا نشناس ها بود و بس ، به مظلومیت مادرمان باید گریست که چه مصیبتها و تهمتها دید و شنید ، اتفاقات شوم زندگی و مشکلات خانودگی و دوری از تو، نداشتن سرپرست، مسئولیت سنگین زندگی ، همه دردی شد در قلب مریض مادرم ، این اواخر برادر جوان (دایی پطروس ) و مادرش(مادربزرگ هما) را از دست داد ، غم هجر فرزند و داغ مادر و برادر مادرم را زمین گیر کرد .
اصلان دادش خوبم ، چرا مادرم را دراین شرایط روحی و جسمی تنها گذاشتی؟ تو تنها تکیه مادرم هستی ، تمام ورد زبان مادرم فقط «اصلان بالام » است . خاطرم هست وقتی که می رفت اتاق عمل تنها عکسی که همراش بود فقط قاب عکس توبود، امیر اصلان. مادرم تا دم مرگ رفت و برگشت. تمامی پرسنل اتاق عمل به بی گناهی و مظلومیت مادرم گریه می کردند ، اما نفراتی که تو را بی دلیل زندانی کرد ند هیچ بویی از انسانیت و شرافت نبردند.
وقتی مادر بزرگم بغل مادرم ، نفس های آخر زندگی خود را می کشید تنها اشاره ایی که آخرین لحظه کرد به عکس توبود که روی سینه اش گذاشتیم. وقتی دایی پطروس جان می داد مادرم شاهدش بود تمامی این اتفاقات باعث ناراحتی جسمی و روحی ما خواهران وعلی الخصوص مادرم شد.
نمی دانم چگونه بگویم امیراصلان ، حال ماما چندان خوش نیست فقط تلاش کن که زودتر بیائی والا شاید خیلی زود دیر شود. من این نامه را نوشتم چون می دانم دکترها از عمل قلب باز نا امید شدند، شاید اصلا با این شرایط روحی دکترها از عمل هم امتناع کنند .
برادر عزیز و نازنینم اگر با نوشته هایم باعث آزارت شدم من را ببخش ، خیلی وقت بود که می خواستم با تو درد دل کنم ولی هیچ راهی به جز نوشتن این نامه پیدا نکردم .
از دوستان برادرم خواهش می کنم به هر طریق ممکن پیام مرا به دست برادرم امیراصلان برسانند.
خواهر نگران و چشم براهت
آنا حسن زاده