محمد حسین سبحانی
مجاهدین خلق ، از تهران تا تیرانا
چرا سازمان مجاهدین خلق به موقعیت کنونی رسیده است؟
آیا آنطور که مسعود رجوی بارها گفته است سی خرداد 1360 تردیدبردار نیست؟
ایران قلم ـ 30.06.2017
با سلام به بینندگان و دوستان گرامی
من محمد حسین سبحانی هستم. امروز سی خرداد 1396 هست و یادآور یک روز تاریخی در وقایع سیاسی ایران به نام سی خرداد 1360 می باشد. روزی که سازمان مجاهدین خلق مبارزه مسلحانه و خشونت طلبانه را آغاز کرد و جامعه ایران دچار خسارت های زیادی در حوزه های سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی شد. از این روز بود که چرخه ترور و اعدام آغاز شد و فزونی گرفت و شکاف های بسیار عمیق اجتماعی در جامعه را منجر شد و بدون تردید همه محققین و پژوهشگران عقیده دارند که این رویداد ، سی خرداد 1360 و آغاز مبارزه مسلحانه ، موجب شد که جامعه ایران از پیشرفت های سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی عقب بماند، هر چند که ممکن است عده ای اعتقاد داشته باشند که سی خرداد 1360 یک ضرورت تاریخی بوده است و در وقوع آن نمی توان تردید کرد. در واقع این تفکر را مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق نمایندگی کرده و می کنند. مسعود رجوی اعتقاد دارد که سی خرداد 1360 و آغاز مبارزه مسلحانه یک ضرورت تاریخی بوده است و این مبارزه نباید یک روز زودتر و نه یک روز دیرتر این مبارزه مسلحانه آغاز می شده است. ( به نقل از جمع بندی یکساله مقاومت. مسعود رجوی. سال ۱۳۶۱)
آیا آنچه که مسعود رجوی می گوید درست است؟ اگر درست است، چرا سازمان مجاهدین خلق از تهران در ایران ، به تیرانا در آلبانی رسیده اند؟
مگر قرار نبود مجاهدین خلق در سی خرداد 1360 جمهوری اسلامی را با مبارزه مسلحانه سرنگون کنند؟ پس چرا نشد؟
آیا جمهوری اسلامی در هل دادن سازمان مجاهدین به سمت آغاز مبارزه مسلحانه نقش داشت؟ آیا جمهوری اسلامی نمی توانست این روند را به تاخیر بیندازد؟ سازمان مجاهدین خلق چطور؟
تا قبل از سی خرداد 1360 تقریبا می توان گفت تمام احزاب و سازمان های سیاسی روزنامه و نشریه اختصاصی داشتند، متینگ های سیاسی اجتماعی داشتند، هر چند که این آزادی ها قانونمند و نهادینه نشده بود، ولی وجود داشت. اما بعد از سی خرداد 1360 همه این آزادی ها به محاق فرو رفت و سازمان مجاهدین خلق خود مجبور شد، شاید نتوان گفت مجبور شد، باید بررسی کرد، ولی در هر صورت بعد از این مقطع یک روند وابستگی را طی کرد و با صدام حسین که در حال جنگ با مردم ایران بود پیوند سیاسی، نظامی و ایدئولوژیک برقرار کرد.
در فیلم های ملاقات های مسعود رجوی با فرماندهان امنیتی و سرویس های اطلاعاتی صدام حسین که منتشر شده است، به روشنی مسعود رجوی می گوید که خون ما با خون اعضای حزب بعث و صدام حسین گره خورده و به لحاظ تاریخی در هم تنیده شده است.
آیا به واقع نمی شد جلوی وقوع سی خرداد 1360 را گرفت؟ روزی که هم اکنون نیز سازمان مجاهدین آن را گرامی می دارد و عرج می گذارد، با اینکه سلاح ندارد و سلاح را از دست داده است و توسط ارتش آمریکا در پادگان اهدایی صدام حسین در عراق خلع سلاح شد ولی همچنان با شعار های خشونت طلبانه و مبارزه مسلحانه سر می دهد و به آن اعتقاد و باور دارد و با اینکه دیگر ارتش آزادی بخشی وجود ندارد، کماکان در شعار های درونی و بیرونی اش خودش از ارتش آزادی بخش نام می برد.
اما چرا من می خواهم به این بحث و نقد بپردازم؟ زیرا به نظر من سی خرداد 1360 یک روز تاریخی است و بدون تردید می توان گفت در میان چند روز تاریخی چند دهه گذشته مردم ایران جای دارد، و با روز های تاریخی مانند 28 مرداد 1332 ، 15 خرداد 1342 ، 22 بهمن 1357 و روزهای دیگر مقایسه کرد. بحث و بررسی و نقد سی خرداد 1360 از آن زاویه اهمیت دارد که جامعه کنونی ایران نیاز دارد که از آن روز و تجربه تلخ و غم انگیز درس و عبرت بگیرد تا امکان تکرار آن وجود نداشته باشد، چرا که ترور و خشونت در جامعه ، همه جوامع را در کلیه پهنه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به شدت به عقب می برد و متوقف می کند.
من به دلیل همین اهمیت است که قصد دارم بر اساس تجربیات تشکیلاتی خودم در بیش از دو دهه همراهی و همکاری با سازمان مجاهدین خلق و حضور در عراق و همچنین بعد از آزادی از زندان های انفرادی مجاهدین و زندان ابوغریب به مدت 15 سال در امور سازمان مجاهدین خلق و سایر فرقه های تروریستی تحقیق و پژوهش کردم و اعتقاد دارم باید این تجربه ها را در اختیار عموم و دیگران قرار داد تا این تجربیات تلخ تکرار نشود .
سازمان مجاهدین می گفت و می گوید که دیگر قبل از سی خرداد 1360 و آغاز مبارزه مسلحانه فضاییی برای مبارزه مسالمت آمیز و سیاسی وجود نداشت و به همین دلیل در 28 خرداد 1360 در یک اطلاعیه سیاسی ، نظامی آغاز فعالیت مسلحانه خود را رسما اعلام کرد و در روز سی خرداد 1360 به آن عمل کرد من می خواهم این بحث و سایر مسائل مرتبط با آن را در سلسله گفتارهایی مورد بحث و بررسی قرار بدهم زیرا اعتقاد دارم نقد ترور و خشونت جامعه ما را در مقابل حرکت های تند و خشونت طلبانه واکسینه می کند ، چه در لباس اپوزیسیون و چه در لباس حکومت، و فکر می کنم این بحث ها لازم است و تاثیرات خودش را می گذارد، بنابراین باید دنبال کرد که:
چرا سازمان مجاهدین خلق به موقعیت کنونی رسیده است؟ آیا آنطور که مسعود رجوی بارها در نشست های شورای مرکزی مجاهدین گفته است سی خرداد 1360 تردیدبردار نیست؟ آیا در سال 1360 راه دیگری جز مبارزه مسلحانه وجود نداشت؟
آیا اساسا رهبری سازمان مجاهدین خلق بعد از آزادی از زندان های رژیم شاه ، توهم و سودای رهبری انقلاب 1357 را نداشت؟ آیا واقعا مجاهدین خلق از درون و با دل و قلب از اینکه انقلاب 1357 پیروز شد، خرسند بودند یا اینکه مایل بودند مبارزه به درازا بکشد و از مدار راهپیمایی و تظاهرات مسالمت آمیز به مبارزه مسلحانه و راه های خشونت امیز برای سرنگونی رژیم شاه بکشد؟
آیا آنچنان که مسعود رجوی مدعی است، رهبری انقلاب 1357 ربوده و سرقت شده بود؟ چه کسی سرقت کرده بود؟ از چه کسی این رهبری سرقت شده بود؟
چرا سازمان مجاهدین خلق همکار و مزدور صدام حسین شد؟ چرا هم اکنون این سازمان پادو سرویس های اطلاعاتی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس دشه است؟ این ناشی از چه بوده است؟
آیا اتخاذ استراتژی مبارزه مسلحانه و خشونت طلبانه آنها را به این سمت سوق نداده است؟ سهم ایدئولوژی این سازمان مجاهدین خلق در این انحراف چه بوده است؟ در این انحراف کدام سهم بیشتری داشته اند ؟
آیا هم اکنون سازمان مجاهدین در تیرانا ، آلبانی چه می کند؟ براساس اخبار و اطلاعاتی که وجود دارد سازمان مجاهدین در حال بازسازی و آماده سازی تشکیلاتی خودش هست و و براساس همان توهم هایی که رهبری این سازمان دارد، منتظر فرصت برای آغاز مجدد خشونت و ترور می باشد. آیا آنها در آلبانی خود را برای مبارزه مسلحانه و به قول مسعود رجوی برای استراتژی قیام آماده می کنند؟
آیا آنچه که داعش در چند هفته قبل در عملیات تروریستی که در دو نقطه تهران صورت داد به ما یادآوری و گوشزد نمی کند که باید مداوم ترور و خشونت را نقد کرد تا جامعه به ریشه های این حرکت های تروریستی پی ببرد؟
چرا سازمان مجاهدین خلق بعد از گذشت سی و شش سال از سی خرداد 1360 روش های مسلحانه خشونت طلبانه را ترک نمی کند؟
آیا مشی مسلحانه پیوند تنگاتنگ و مستقیم با ایدئولوژی این سازمان دارد؟
آیا واقعا سازمان مجاهدین خلق دارای یک ایدئولوژی التقاطی از مارکسیسم و اسلام هست؟
آیا اگر بنیانگزاران سازمان مجاهدین خلق زنده بودند و هم اکنون حضور داشتند و همچنان به مشی مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند، راهی را جز آنچه که مسعود رجوی پیموده است، آنها می پیمودند؟
آیا مجاهدین که بخش زیادی از مردم ایران و جوانان را در فاصله زمانی 1357 تا 1360 توانستند جذب خود کنند، توانستند از این بنیه اجتماعی برای تغییرات مثبت و تقویت دمکراسی در جامعه ایران استفاده بکنند؟ چرا نتوانستند استفاده بکنند؟
چرا مجاهدین خلق به شرایطی رسیدند که نه تنها به دمکراسی در درون جامعه کمک کنند ، حتی خودشان در درون مناسبات تشکیلاتی خودشان زندان های انفرادی درست کردند و زندان سازی و زندان بانی راه انداختند؟
آیا اینکه هر ساله سازمان مجاهدین خلق سی خرداد 1360 را با هزینه های هنگفتی که از کشورهای عربی و اموال به یغما برده مردم عراق هزینه می کند، گرامی می دارد ، آیا برای مردم ایران فایده ای دارد؟
من تلاش می کنم در سلسله گفتارهایی به این بحث بپردازم که چرا سازمان مجاهدین خلق که قرار بود جمهوری اسلامی را سرنگون بکند، از تهران به تیرانا در آلبانی رسیده است و متعجبانه کماکان به مانند سی و شش سال گذشته رهبری سازمان مجاهدین بر مشی خشونت و ترور باور دارد و اصرار دارد که مرغ یک پا دارد و استراتژی مبارزه مسلحانه تردید بردار نیست. اگر اجازه بدهید تا اینجای بحث که به عنوان یک مقدمه مطرح بود ، را متوقف بکنیم و ادامه بحث را در قسمت آینده پی بگیریم.