زوربای آلبانی

زوربای آلبانی

زوربای آلبانی

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 11.09.2017

نیکوس کازانتزاکیس، متولد 1883 از شهر هراکلیون در جزیره کرت بود. کرت آن ایام تحت سلطه عثمانی ها بود. نیکوس پس از تحصیل در رشته حقوق و گرایش به چپ و ادبیات، کتابهای زیادی از خود به جای گذاشت که زوربای یونانی، به شهرت جهانی رسید یکی از آنهاست که در سال 1946 به چاپ رسید و سپس توسط مایکل کاکویانیس کارگردان، در سال 1964 به فیلمی به همین نام شهرت یافت. در این فیلم آنتونی کویین، آلن بیتس و ایرنه پاپاس، بازی کردند. فیلم همچنین دارای موسیقی زیبایی از میکیس تئودوراکیس، می باشد.

اگرچه نیکوس جهانگرد سرانجام در سال 1956 در کشور چین به بیماری سرطان مبتلا شد و در فرایبورگ از دنیا رفت و جسدش به یونان منتقل شد و کلیسا از خاکسپاری جسد بی جان نیکوس به دلیل مرتد بودنش، ممانعت به عمل آورد، اما همجوم مردمی انبوه باعث شدند تا جسد نیکوس سرانجام در زادگاهش جزیره کرت، دفن شود و بر مزارش این نوشته حک شود؛ نه آرزویی دارم، نه می ترسم، من آزادم.

فیلم زوربای یونانی که بارها آن را دیده ام با این داستان آغاز می شود، بازیل، نویسنده جوان انگلیسی با نگرانی و زیر باران سیل آسا عازم کرت است تا معدنی که از پدر یونانی اش به ارث برده را بازگشایی کند. او در راه با دهقان قوی هیکلی به نام زوربا، آشنا می شود و وی را به عنوان آشپز و معدنچی، استخدام می کند. آنان در کرت در هتلی اقامت می گزینند که آن هتل مدیرش زنی بیوه و پا به سن گذاشته به نام مادام هورتنس، است و زوربا پس از مدتی با آن زن طرح دوستی می ریزد.

فیلم ضمن دارا بودن سناریویی جالب صحنه های فراموش نشدنی را به یادگار گذاشته است. صحنه هایی از مرگ باباس که بیوه جوانی بود و در انزوا زندگی می کرد و النهایه توسط مردم خشمگین و متعصب، کشته شد. رقص و شادی زوربا و بازیل که در انتهای فیلم و در ساحل، دست همدیگر را می گیرند و با آهنگ تند موسیقی، شادمان می خندند و می رقصند.

اما یکی از صحنه ها که از همه جالب تر و فراموش نشدنی تر است و موضوع این نوشتار نیز شده است، صحنه مرگ و تاراج اموال مادام هورتنس، است.

مادام در خانه ای مجلل که وسایل و لباسهای گرانقیمت زیادی دارد تنها زندگی می کند و او زمانی که بر بستر مرگ می افتد، زنهای پیر محل که به عجوزه ها شبیه اند، باخبر شده و به خانه مادام سرازیر می شوند تا پس از مرگ مادام، اموالش را به غارت ببرند. مادام که عمرش به پایان می رسد و حین جان دادن بود، عجوزه ها با سروصدای زیاد شروع به غارت اموالش می کنند که مادام از سروصدای زیاد دوباره بیدار و شوکه شد و به چشمان منتظر عجوزه ها زل زد، عجوزه هایی که بی طاقت و بی صبرانه، منتظر مرگ مادام و غارت اموالش بودند. سرانجام، مادام چشم از جهان فروبست و عجوزه ها شروع به غارت لباسهای قیمتی و سایر اموالی که از مادام تنها به جای مانده بود کردند.

این صحنه دردناک از فیلم زیبای زوربای یونانی و شباهتش که اخیراً در فرقه رجوی و در آلبانی اتفاق افتاد و در غیاب صاحب اصلی که احتمالاً مرحوم شده و عجوزه ها قدرت و میراث وی را که خون و دلارهای باقیمانده بودند را مابین خود تقسیم کردند، باعث شد تا مجدداً فیلم و صحنه های جالب و به ویژه صحنه دلخراش غارت اموال مادام، دوباره از آرشیو خاطراتم بیرون بیاید و این دو را در قیاس با هم قرار دهم.

داستان دوم، در اصل پس از هفتاد و یک سال، مجدداً این بار نه در یونان بلکه در نقطه ای دیگر از این جهان به نام آلبانی، اتفاق افتاد. روز پنجشنبه هفتم ماه سپتامبر، وارثین مسعود رجوی بر سر تقسیم غنایم و میراث باقیمانده از آن مرحوم که در اصل چیزی بیش از خون و دلار، باقی نمانده است نمایش زورآزمایی به راه انداخته اند.  به همین مناسبت، سری زدم به اصل داستان که از کشور یونان، آغاز شد و اسمش زوربای یونانی بود.

نویسنده این سطور، بر خلاف نویسنده کتاب زوربای یونانی نیکوس کازانتزاکیس، که مادام هورتنس را فاحشه و زنان غارتگر را به عجوزه ها تشبیه کرده است، نه طرفدار زنان هستم و نه طرفدار مردان بلکه طرفدار انسان و انسانیت هستم با این وجود اما، اعتقاد دارم که به دلیل جو فمینیستی که در جهان حاکم است، بسیاری از نویسندگان و محققان را در مورد مسایل و حقایق تاریخی به خودسانسوری کشانده است. از جمله در مورد مجاهدین خلق که زنان بی سوادی وارث رنج و خون و اموال مردانی شده اند که آن مردان از ابتدا به این امر مهم واقف نبوده اند. از این نمونه ها، در تاریخ زیاد یافت می شود. فرقه حسن صباح، سالیان درازی توسط مردان رهبری شد و توسط مردان اجرایی شد و به مثابه بزرگترین تشکیلات خاورمیانه، عمل کرد و یادگار تاریخی از خود بر جای گذاشت. اما همین فرقه فولادین، به محض ورود اولین زن زیبارو به نام ترکان خاتون، دچار تردید و انفعال و اضمحلال شد. در مورد پادشاهان زیادی همین موارد را می توان مثال زد که مورد ناصرالدین شاه قاجار، از همه جالبتر است. ناصرالدین شاه که زنان را برای اندرونی و مظهر اقتدار و مستی قدرت خود می خواست، شاید به عواقب مشکلات و مسایل هنگفت زنان حرمسرا غافل بود و نمی دانست که پادشاه در اداره کشور اگرچه ناتوان اما در اداره حرمسرا، عاجز است و لاجرم همه ی هم و غم و انرژی اش در امور مسایل و مشکلات حرمسرا مصروف و به هرز می رود و النهایه بازی را قبل از اداره کشور، در حرامسرایش می بازد. او حتی اجازه خود را دست زنش داد تا وزیر مقتدرش امیرکبیر را به قتل برساند.

البته منظورم از این نوشتار و نقل داستان، این نیست که زنان در کلیت پتانسیل خرابکاری و غارت دارند، بلکه منظورم به زنانی است که در اثر سوء استفاده، به ابزار کار مردان بدل می شوند، این پتانسیل را خواهند داشت تا دکان مردانی که آن زنان را وسیله شخصی و سیاسی خود قرار داده بودند را خراب و غارت کنند.

https://www.mojahedin.org/links/11459/

„پایان“