اگر رهبر بمیرد
مهدی خوشحال، ایران فانوس، 06.11.2017
قبل از همه باید اعتراف کنم، هدف از نوشتن این مقاله شاد شدن از مرگ کسی نیست و مرگ دکان و دستگاه کسانی است که از کشتن و کشته شدن سود می برند، در حالی که قصدم از مبارزه و نوشتن، تنها زندگی بوده و دیگر هیچ. تیتر این مقاله را نیز از فیلم کوتاه و طنزی که در سال 1367 مجاهدین خلق علیه آیت الله منتظری ساخته بودند اقتباس کردم.
مسعود رجوی که از ابتدا آرمان و استراتژی رسیدن به قدرت را از مرگ رهبران و بنیانگذاران سازمان آغاز کرده و موفق شده بود، مرگ در هر شرایط دوست یا دشمن، برایش فرصت طلایی و موهبت به شمار می رفت و بر روی مرگ دیگران حساب جدی باز می کرد. یکی از این موارد، آیت الله خمینی بود که مجاهدین خلق پیش بینی کرده بودند که با مرگ آیت الله خمینی، همه شیرازه حکومت از هم پاشیده و سنگ روی سنگ باقی نخواهد ماند و شرایط برای به قدرت رسیدن مجاهدین آماده خواهد شد. بدین سبب، حتی به آیت الله منتظری اتهام زده می شد که او منتظر مرگ آیت الله خمینی باقی مانده تا رهبری نظام را در دست بگیرد. در حالی که هنوز فیلم طنز را پخش علنی نکرده بودند، بر آنها به هزار باره نادرست بودن تحلیل هایشان ثابت شد و ثابت شد که آیت الله منتظری منظورش از اعتراض و مبارزه، انقلاب و اسلام و مردم بوده و قدرت مد نظرش نبوده است.
اگرچه در مورد مرگ مسعود رجوی، بسیار گفته و شنیده شد، اما هم اکنون مرگ مسعود رجوی به یک راز و معما بدل شده است و می رود تا زیانهای این پنهانکاری بر زیان آشکار شدن مرگ و زنده بودنش، افزون شود. مجاهدین خلق، بر اساس اصول پنهانکاری که نه بر اساس اصول مبارزه مسلحانه بلکه عوامفریبی و پیشبرد مصالح روز، پایه ریزی شده بود، همه چیز را درهاله ای از ابهام و تزویر و دروغ، پنهان و به نفع مقاصد روز خود تحلیل و تفسیر می کردند. مرگ مسعود رجوی نیز از همین دست است. آنان به مثابه یک روند کار، از یک طرف زنده بودن مسعود رجوی را کتمان کرده تا از آسیبهای نظامی و سیاسی به دور مانند و از طرف دیگر مرگش را کتمان می کنند تا مانع از زیانهای حاصل از مرگ رهبری مجاهدین گردند و به قول مریم قجر، کوزه نباید می شکست، حال که شکست نباید افسوس خورد و انرژی صرف کرد.
بنا بر مصالح روز، مرگ مسعود رجوی برای وارثینش سود زیادی داشت. از یک طرف، خطرهای امنیتی و سیاسی خنثی می شد و از هجمه انتقادات کاسته می شد و از جانب دیگر و به مثابه شرایط بعد از مرگ بنیانگذاران سازمان، شرایط بی خطر و آرام جهت به دست گرفتن قدرت برای وارثین هموار می شد. مرگ مسعود رجوی، همان طور که در داخل تشکیلات می توانست سیر فروپاشی را تسریع ببخشد، می توانست همچنین منابع مالی سازمان را که از اهمیت فراوانی برخوردار است با خطر جدی مواجه کند و مالیات بر ارث را به دنبال داشته باشد، اما مهمتر از همه می تواند کفالت و قیمومیت مسعود رجوی را مختومه بدارد و وارثین و اعضایش را با یک خطر و ساز و کار دیگر از نوع انتخابات و جانشینی و رهبری دیگر از نوع مرد، مواجه کند که اینها هیچ کدام به نفع موقعیت مریم قجر و زنان باقیمانده در قدرت نیست. با اعلان مرگ مسعود رجوی، بسیاری از ارزشها و قراردادهای نوشته و نانوشته رهبری سازمان، خاتمه یافته و منسوبین سازمانی ملغی خواهند شد، به ویژه رییس جمهور و دیگر مقامهای سازمانی و ایدئولوژیک و انتخاب شده توسط رهبر، اتوماتیک عزل خواهند شد و کسانی که به خاطر مسعود رجوی، اربابی می کردند و یا به خاطر مسعود رجوی وارد تشکیلات شده و تحمل می کردند، دچار تزلزل بیشتری خواهند شد و احیاناً تصمیمات دیگری خواهند گرفت. به هر حال و با توجه به این همه زیان اما کتمان دراز مدت حقایق می تواند صحه بر دروغگوییهای دیگر و پنهانکاریهای دیگر سازمانی بگذارد و بسیاری از ارزشهای دیگر سازمانی را زیر سئوال ببرد و زمان به زیان پنهانکاری در مورد مرگ و زندگی مسعود رجوی و بر علیه منافع تاکنونی مریم قجر، به پیش برود.
با این وجود اما، پنهانکاری در مورد مرگ و زندگی مسعود رجوی و قربانی کردن یک رهبر، حاصل از نتایج اعمال و رفتار و مصالح و منافع وارثین مسعود رجوی نیست، بلکه عواقب ایدئولوژی و آرمانهای سراسر دروغ و فریب خود مسعود رجوی است و او قربانی نظام فکری و آرمانی خودش است. او بود که از مرگ دوستان و دشمنانش سود می برد و حساب جدی در راه رسیدن به قدرت باز می کرد. او از مرگ زاده شده بود و نباید انتظار داشت که سرنوشتی غیر از این داشته باشد که وارثینش از زنده بودن و مرگش، کمال استفاده مالی و سیاسی و قدرت، را نبرند.
مسعود رجوی کسی بود که از مرگ دیگران خشنود می شد و انرژی می گرفت. دوست و دشمن برایش فرقی نمی کرد. او از مرگ به جز کسب درآمد مالی و استفاده سیاسی و رسیدن به قدرت، قلباً نیز شاد می شد و انرژی می گرفت. یادم است، یکی از شبهای سرد سال 1366 بود که گردان عملیاتی مازندران در مرز ایران و عراق، عملیاتی انجام داده بود که منجر به مرگ 5 تن از مجاهدین خلق شد. نیروها که از مرز به کرکوک و پایگاه سردار جهت دلجویی و جمع بندی و غیره، آمده بودند و مسعود رجوی که در بغداد اقامت داشت و جرئت رفتن به کرکوک را نداشت، سعی کرد از طریق تلفن نیروهای گردان مازندران را مورد تشویق و دلجویی قرار دهد که در همین رابطه با یکی از فرماندهان آن عملیات، وارد گفتگو و بحث و جدل شد که این بحث عاطفی و ایدئولوژیک به اینجا ختم شد که رزمنده مجاهد، خسته شده و النهایه به مسعود رجوی خطاب کرد که این خونهای ریخته شده از آن شما بوده و متعلق به ما نبوده است. همین واژه و جمله، باعث شد تا دوباره مسعود رجوی بحث را کش داده و با اعتراض این که آیا این جمله شما مبالغه نیست، از طرف مقابل که مجاهد زخم خورده و شکست خورده ای بیش نبود، خواهان ادامه چنین مفاهیم و دروغهای شاخداری شده بود تا ضمن کتمان ترس و هراس و کمبودهای درونی اش، تهی بودنش را پوشش بدهد و از خون دیگران ارتزاق کند و انرژی بگیرد.
همچنین، مسعود رجوی کسی بود که مرگ برایش بزرگترین سلاح در راه رسیدن به قدرت و کسب مال و سیاست و نیرو بود. او همواره به نیروهای راضی و ناراضی در اردوگاه اشرف اعلام می داشت که از نانوایی تا گورستان، همین جا و در دسترس است و زندگی را فراموش کنید. او حتی اذعان می کرد که کلید جهنم و بهشت نیز دست خودش است و اعتراض و تمرد، عواقب بدی به دنبال خواهد داشت و با این همه او مسعود رجوی، قبل از این که قربانی مقاصد و انتقام دوست و دشمن و قربانیان خود و خانواده ها و زخمی ها و زندانیان و دیگران باشد، قربانی رفتار و اعمال و افکار خودش بوده و این درس را که قبل از همه وارثین و بازماندگانش باید می گرفتند، متاسفانه هنوز نگرفتند.
„پایان“