مرگ یک مجاهد زندانبان و شکنجه گر در آلبانی

لینک به منبع

مرگ یک مجاهد زندانبان و شکنجه گر در آلبانی

مرگ سه تن از اعضای مجاهدین در آلبانی.از سمت راست: علی خلخالی، اکبر چاووشی و فخری اصفهانیانمرگ سه تن از اعضای مجاهدین در آلبانی.از سمت راست: علی خلخالی، اکبر چاووشی و فخری اصفهانیان

وب سایت مجاهدین خلق طی هفته گذشته خبر مرگ ۳ تن از اعضای سازمان در آلبانی را منتشر نموده است:

۱.فخری اصفهانیان متولد سال ۱۳۲۳ اصفهان و مرگ بر اثر بیماری سرطان در روز چهارشنبه بیستم دیماه ۱۳۹۶ در آلبانی.

۲.اکبر چاووشی متولد سال ۱۳۲۹ صومعه صرا و مرگ بر اثر سکته قلبی در روز جمعه ۲۲ دیماه ۱۳۹۶ در آلبانی.

۳.علی خلخالی متولد ۱۳۲۱ از مشهد و مرگ بر اثر بیماری قلبی در روز ۲۴ دیماه ۱۳۹۶ در آلبانی.

هر سه چهره را سالیان زیادی بود که می شناختم. اما آشنا تر از بقیه، علی خلخالی و اکیپ زندان مجاهدین بود که هیچوقت نتوانستم فراموش کنم. کمی توضیح می دهم :

تابستان سال ۱۳۸۰ شمسی پس از فرار ناموفق از تشکیلات مجاهدین در بغداد و دستگیری توسط سازمان اطلاعات و امنیت صدام  حسین، پس از ساعت ها شکنجه جسد نیمه جان مرا در محل دفتر سازمان مجاهدین در بغداد به مهدی ابریشمچی و اکیپ بازجویان و زندانبانان سازمان مجاهدین خلق تحویل دادند.

دست هایم از پشت با دستبندی محکم بسته شده بود. روی سرم نیز کیسه ای کشیده بودند تا هیچ جا را نبینم. پاهایم نیز با زنجیر بسته شده بود. محسن سیاه کلاه، دم درب پایگاه مرا از افراد صدام حسین تحویل گرفت و از پشت همانطور که مرا کنترل می نمود وارد ساختمان دفتر اصلی سازمان در بغداد کرد. با آسانسور چند طبقه بالا رفتیم. بعد خارج شده و وارد یکی از اطاق ها شدیم. آنجا بود که فقط کیسه روی سرم را برداشتند و متوجه شدم که دردفتر اصلی سازمان هستم.

همینکه کیسه روی سرم کنار رفت، مشت و لگد بود که  همراه با دشنام های بسیار رکیک، روی سر ، سینه  و شکم ام وارد می شد. مهدی ابریشمچی، حسن نظام الملکی، سید صادق سادات دربندی، مهوش سپهری و گیتی گیوه چین یان از جمله کسانی بودند که آن روز مرا در همانجا تا دم مرگ زدند. روی زمین افتاده بودم و دیگر رمقی در جان و تنم باقی نمانده بود. اما مهدی ابریشمچی و  حسن نظام الملکی دست بردار نبودند. همانطور که با دست و پای بسته روی زمین مچاله شده بودم، مهدی ابریشمچی با تمام قدرت سینه ام را با پای راست اش نشانه رفته و چندین بار روی سینه ام کوبید تا اینکه با شنیدن صدای شکستن دنده قفسه سینه ام از حال رفتم.

 مهدی ابریشمچی، مهوش سپهری. پایین از سمت راست، حسن عزتی، بهرام جنت سرایی، محمد صادق سادات دربندی و حسن نظام الملکی

تعدادی از شکنجه گران و زندانبانان من در زندان پادگان اشرف: از سمت راست بالا، مهدی ابریشمچی، مهوش سپهری. پایین از سمت راست، حسن عزتی، بهرام جنت سرایی، محمد صادق سادات دربندی و حسن نظام الملکی

چند ساعتی گذشته بود که دوباره بهوش آمدم و آنها دوباره شروع کردند. خیلی وحشیانه می زدند و تن  لت و پار شده ام در گوشه ای از همان اطاق افتاده بود.

درست یادم نیست چه مدتی گذشته بود. چشمانم با اینکه چشمبندی نداشت، درست جایی را نمی دید. گوش هایم بطور وحشتناکی زنگ می زدند و سینه ام از جایی که استخوانش شکسته بود درد بسیار شدیدی را در تمام اعضای بدنم وارد کرده بود طوریکه دیگر بسختی نفس می کشیدم.

چند نفر وارد اطاق شدند، مهدی ابریشمچی در حالیکه جسد نیمه جان مرا نشان می داد، رو به دیگران کرد و گفت : «این آشغال را ببرید زندان خودمان در اشرف»

هر چه گفتم یک عدد قرص ضد درد به من بدهید، نه تنها کسی گوش نداد، بلکه چندین مشت و لگد دیگر هم حواله ام کردند. از روی زمین بلندم کردند، دست هایم از پشت با دست بند بسته بود. پاهایم را به زنجیر کشیده بودند و روی سرم نیز یک کیسه انداختند تا جایی را نبینم.

مرا با همان وضعیت از پله ها پایین برده و از ساختمان خارج کردند. پشت یکی از ماشین ها انداختند و زنجیر پایم را به صندلی ماشین بستند. جایی را نمی دیدم. اما در داخل ماشین که حدس میزنم یک تویوتای لندکروز بوده ، صدای مجید عالمیان و احمد باطبی را شناختم.

ماشین راه افتاد، از جاده ها گذشت و نزدیک به دو ساعت بعد، وارد پادگان اشرف شدیم. در پادگان اشرف نیز پس از چند بار پیچ و تاب خوردن که نتوانم موقعیت خودم را تشخیص بدهم، در کنار یک ساختمان متوقف شدیم.

از ماشین پیاده ام کردند و در حالی که هول ام می دادند وارد یک اطاق کوچک کردند. کیسه روی سرم را برداشتند. دستبند و زنجیر پاهایم را بازکردند. بطور کامل لخت ام کردند و یک لباس مندرس راه راه تحویل ام دادند تا پوشیدم.

۵ نفر در آن محل بودند که فهمیدم زندانبانان من هستند. سید صادق سادات دربندی، مجید عالمیان، علی خلخالی، حسن عزتی و بهرام جنت سرایی.

علی خلخالی دست هایم را از پشت با دستبند بست. روی سرم کیسه کشید و همراه با مجید عالمیان که در دو طرف من قرار داشتند، مرا چند دقیقه راه برده و سپس توقف دادند. درب آهنی سنگینی را که سه قفل داشت با کلید هایشان باز کردند و مرا به داخل سلول هول دادند. کیسه را از روی سرم برداشتند، دست ها و پاهایم را باز کردند و بدون هیچ کلامی درب سلول را از پشت بستند و رفتند.

هوای تابستانی پادگان اشرف بسیار گرم بود. سلول داغ و پر از سوسک بود. زمین سیمانی و سوسک ها تقریبا تمام کف سلول را پر کرده. بودند.

یک ضلع سلول یک عدد کولر گازی داشت که خاموش بود و بعدها هم هیچوقت روشن نشد. ضلع مقابل آن یک پنجره کوچک به قد بالای سرم قرار داشت که از هر دو طرف با میله های آهنی و شبکه توری بسیار ضخیم احاطه شده بود. پنجره باز نمی شد و فقط نقش شناسایی روز و شب را برایم داشت.

دو ضلع دیگر سلول انفرادی، دیوار بود و توالتی در گوشه یکی از اضلاع که سوسک ها از درون چاله توالت وارد سلول می شدند.

چراغ زرد رنگی در سقف سلول قرار داشت و روی درب سلول انفرادی نیز دریچه کوچکی قرار داشت که هر نیم ساعت یک بار باز می شد، چشم هایی از پشت درب آهنی به داخل سلول می چرخید و بلافاصله بسته می شد.

از غروب هر روز چراغ داخل سلول روشن می شد. تقریبا یک ساعت پس از روشن شدن چراغ، همان اکیپ زندانبان که نام بردم درب را باز می کردند و وارد سلول می شدند. با همان وضعیتی که بار اول مرا وارد سلول کرده بودند، از سلول انفرادی خارج می کردند و با چشم ها و دست و پای در زنجیر مرا به اطاق بازجویی و شکنجه می بردند. بازجویان و شکنجه گران من عبارت بودند از : مهدی ابریشمچی، حسن نظام الملکی، مهوش سپهری، گیتی گیوه چین یان زاده و فهیمه اروانی. هر روز غروب تا نیمه شب در بزم میهمانی شکنجه گرانم بودم و پاسی از شب گذشته با بدن لت و پار شده مرا به سلول باز می گرداندند تا شبی دیگر فرا رسد.

نه از مداوا و بهداشت خبری بود و نه از حمام. غذای آنچنانی هم در کار نبود. طی چند ماه که بدنم را لت و پار کرده بودند، بیش از ۲۰ کیلو لاغر شده بودم.

اما طی ساعات روز که سردرد و سینه درد شدیدی تمام وجودم را فرا می گرفت، با زندانبانان سروکار داشتم. اینکه آیا زندانبانان هم زمانیکه کیسه یا چشم بند داشتم، مرا همراه با مهدی ابریشمچی و حسن نظامی الملکی شکنجه می کردند یا نه نمی دانم. ولی هیچ گونه رحم و مروتی در کار نبود. ده ها بار از علی خلخالی و دیگر رفقایش درخواست یک عدد قرص سردرد کردم. اما آنها نه تنها دریغ کردند، بلکه هر بار با فحاشی های بسیار رکیک نشان می دادند که اهل دادن یک عدد قرص سردرد هم نیستند. هر روز برایم صحنه های متفاوتی از اعدام و تکه تکه کردن را طراحی می کردند. خط و نشان می کشیدند، فحش می داند و می رفتند و دوباره باز می گشتند تا شب هنگام مرا به اطاق شکنجه ببرند. و این مسئله چند ماه در سلول انفرادی داخل زندان سازمان مجاهدین خلق ایران که در گوشه ای از پادگان اشرف واقع شده بود، ادامه داشت…

در این ویدیو نیز بطور مختصر به گوشه ای از زندان و حکم اعدامی که مسعود و مریم رجوی علیه من صادر کردند اشاره کرده ام:

اکیپ اصلی زندانبانان زندان های سازمان مجاهدین را سید صادق سادات دربندی، مجید عالمیان، علی خلخالی، حسن عزتی و بهرام جنت سرایی تشکیل می دادند. مسئولیت اکیپ با سید صادق سادات دربندی بود. آنها کار و تخصص شان زندانبانی و شکنجه بود.

از سال ۱۳۶۴ تا سال ۱۳۸۲ شمسی که بالاخره صدام حسین سرنگون گردید، افراد نامبرده از مسئولان ارشد زندان ها و شکنجه گاه های سازمان مجاهدین خلق ایران بودند. در مطالبی متفاوت که تا کنون منتشر کرده ام علی الخصوص در مطلبی با عنوان «گذری بر آسمان اشرف» به زندان ها، زندانبانان و شکنجه گران سازمان مجاهدین اشاره نموده ام. زندان های سال ۱۳۶۴، ۱۳۶۸، ۱۳۷۳، زندان اسرای جنگی و … از سلیمانیه عراق تا زندان سردار و دبس در کرکوک و پادگان اشرف علی خلخالی و دوستان هم گروه اش از مسئولان زندان و شکنجه گاه های مجاهدین خلق بوده اند که بطور مستقیم در قتل بسیاری از افراد ناراضی سازمان در درون زندان های مجاهدین نقش تعیین کننده داشتند.

اما سازمان مجاهدین و رهبرانشان هیچ وقت نخواستند روی این مسئله را باز کرده و به قتل های درون گروهی و شکنجه اعضای ناراضی در درون زندان ها بپردازند. برخی از جداشدگان در این باره نوشته و دست به افشاگری زده اند. شواهد بسیاری نیز خود دیده و در درون زندان های مجاهدین چشیده ام که در این مختصر نمی گنجد.

مرگ علی خلخالی، مجاهد زندانبان و شکنجه گر اعضای ناراضی سازمان مجاهدین خلق ایران

مرگ علی خلخالی، مجاهد زندانبان و شکنجه گر اعضای ناراضی سازمان مجاهدین خلق ایران

علی خلخالی مجاهد زندانبان، بازجو و شکنجه گر اسرای نظامی و اعضای ناراضی سازمان، روز یکشنبه در تاریخ بیست و چهارم دیماه ۱۳۹۶ به دلیل ناراحتی و بیماری قلبی در آلبانی درگذشت. سازمان و رهبران مجاهدین از او به عنوان علی قهرمان یاد کردند و در روز مرگ اش تا آنجا که می توانستند برایش جاه و مقام ربانی ترتیب دادند.

اما هیچ جای نوشته مجاهدین، اشاره نشد که شغل علی خلخالی قهرمان در سازمان مجاهدین خلق، از سال ۱۳۶۳ که وارد عراق شده تا کنون چه بوده و در کجا و چگونه از خود قهرمانی و جانفشانی نشان داده است؟!

شخصا حتی مرگ شکنجه گران و زندانبانانی که در سازمان مسعود و مریم رجوی ظلم و ستم روا داشته و کمترین حقوق انسانی را از من و دیگران دریغ کردند را نمی پسندم. اما دروغ های رهبران مجاهدین را که پس از مرگ زندانبان و شکنجه گران تلاش میکنند، آنها را بعنوان یک قدیس تحویل افکار عمومی دهند، بر نمی تابم.

علی خلخالی هم رفت. اما او هر آنچه در مزرعه مسعود و مریم رجوی کاشت، در خشکسالی آلبانی بر زمین نشست و در خاک فرو غلطید. علی خلخالی نه قهرمان و مقدس، که قلب اش از کینه جویی و انتقام ایستاد و رفت. اما مهدی ابریشمچی، حسن نظام الملکی، مهوش سپهری، مریم رجوی و دیگر یاران و رهبران مجاهدین، همچنان به زندان سازی در آلبانی و به بند کشیدن دیگر اعضای بازمانده از سازمان مجاهدین خلق ایران مشغول می باشند!

دوشنبه ۲۵ دیماه ۱۳۹۶ – ۱۵ ژانویه ۲۰۱۸

جواد فیروزمند

(پایان)

**