خاطره ای از مناسبات پاک مریمی درون مجاهدین
عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس، 30.04.2018
فروردین ماه نیز گذشت با خاطره ای تلخ از سالهای گذشته در اسارتگاه تشکیلاتی رجوی در بغداد و قرارگاه اشرف که هیچوقت از ذهنم بیرون نشده است. این خاطره در روز بیست هفتم فروردین سال هزار و سیصد وهفتاد و یک اتفاق افتاد و مسیر انتخابم را در سارمان مجاهدین عوض کرد، درست زمانی که چند سال بیشتر از وصل شدنم به سازمان در جهنمکده اشرف نمیگذشت. در این مدت همیشه سرلوحه تنظیم رابطه خودم با سازمان و تشکیلات صداقت و پاکی میدانستم چرا که آموخته بودم سرلوحه مکتب مجاهدین فدا، صداقت و پاکی است اما غافل از اینکه رهبری این سازمان یعنی مسعود و مریم رجوی این شیاطین انسان نما و دزدان قرن، تمام اصول و آرمانهای مؤسسین سازمان یدک میکشند اما صد و هشتاد درجه عکس آن عمل میکنند .
در ابتدای ورودم به سازمان در آموزشهای ایدئولوژیکی که داده میشد نقش و پاکی زنان در تشکیلات یکی از پارامترهایی بود که ذهنم را روی تمام اصول و ضوابط تشکیلات آبندی میکرد و فکر میکردم آرمان ایده آلم را در این سازمان بافته ام، اما متأسفانه همه این شعر و شعارها ریا، فریب، نیرنگ، دروغ و کلک و فساد و فحشا بود. فاکت زیل یکی از مشاهداتی بود که با چشم خود دیده و گذارش دادم. در تمرینات تاکتیک رزم زرهی در زمین تاکتیک ضلع شرق اشرف؛ یکانها مجزا برای اجرای تمرین تک سریع شبانه که در گرگ و میش صبح صورت میگرفت اوردوگاه زده بودیم، تقریبا یک ساعت مانده بود به شکستن اردوگاه و شروع تمرین، از تانکم بیرون آمده و برای رفع حاجت به سمت یک سنگر خالی خودرو که در آن نزدیکی بود رفتم، وقتی به لبه آن رسیدم به صحنه ای برخوردم که در جا میخکوب شدم. یکی از برادران مسؤل با یک خو اهر در وضعیتی دیدم که برق از سرم پرید و مثل برق عقب نشستم.
به شدت این تناقض اذیتم میکرد و حا ل ادامه تمرین نداشتم. بعد از شکستن اردوگاه و وقتی مرحله اول تمرین تمام شد و برای توجیه مرحله بعد همه افراد روی مثابه( محلی مرتفع که مربیان برای نظارت مراحل تمرین و توجیه عناصر شرکت کننده در تمرین آنجا قرارمیگرفتند) رفتیم، چون واقعا از این مشاهده ام به هم ریخته بودم و توان ماندن و ادامه تمرین نداشتم و برایم غیر قابل باور بود که مناسبات پاکی که از آن دم میزنند در رأس فرمانده هانش اینگونه باشد آنهم بعد از به اصطلاح انقلاب پاک مریم رهایی که منجر به از هم پاشی خانواده در سازمان شد .
بعد از پایان توجیه به هادی همایون که معاون لشکرمان بود مراجعه کردم و بهش گفتم کسالت پیدا کردم و توان ادامه تمرین ندارم اون هم رفت موضوع کسالتم را به فرمانده لشکر گفت و بعد آمد پیشم و گفت با پیک غذا برگرد قرارگاه .
با این تناقض به اشرف برگشتم و گزارش مشاهده ام آنگونه که دیده بودم نوشتم و بردم دادم به ستاد که بدهد دست فرمانده محور، شب ساعت یازده بعد از خاموشی هادی همایون آمد کنار تختم و آرام گفت بیا بیرون کارت دارم. وقتی از آسایشگاه بیرون رفتیم گفت بیا بریم پیش خواهر فریبا( فریبا خداپرستی)، وقتی وارد اتاق شدم افسانه(حمیده شاهرخی) کاظم( حسین ابریشم چی ) فائزه محبت کار و فریدون سلیمی نشسته بودند، افسانه گفت بنشین، ابتدا از من سوال کرد و من گفتم گزارش برای خواهر فریبا نوشتم در جوابم گفت بگو چی شده من گزارش را نخوندم. مجبور شدم شرح ماوقع را ریز برایش توضیح دهم، حرفم که تمام شد کاظم از روی صندلی بلند شد و گفت خواهر افسانه احساس میکنم که الان یک پاسدار وارد مناسبات پاک ما شده و دارد مناسبات را شخم میزند و میخواهد انقلاب خواهر مریم را مخدوش کند، من از این حرف کاظم جا خوردم و در جواب گفتم من آنچه با چشم خودم دیدم به زبان آوردم و نمیدانستم که چنین مناسباتی هست و گرنه یک ثانیه هم در این سازمان نمیماندم چون انتخابم اصول و مناسبات پاکی بوده که از آن دم میزدید اما متأسفانه خودتان ناقض آنها هستید. این حرفم انگار بنزین بود که روی آتش بریزید( یادآوری شوم که آن زمان نمیدانستم در سازمان شکنجه و سر به نیست کردن و….. وجود دارد و گر نه جرأت نوشتن چنین فاکتی نداشتم ) و هر چهار نفر مرا تهدید کردند که محاکمه ات خواهیم کرد و از اینکه من کوتاه نیامدم واقعا افسار پاره کردند و در نهایت نتیجه این شد که من به مدت دو هفته زندان بنگالی با شنیع ترین برخوردها و شکنجه های روحی و روانی مواجهه بودم و بعد از آن با نوشتن و تعهد دادن که جایی درز نکند مرا از آن محور فرستادند محور دیگر تا این موضوع رو نشود و از آن به بعد چهره دوگانه سازمان و فریبشان برایم کاملا مسجل شد که در نهایت به دیکتاتوری مطلق رجوی و شکنجه و کشتارها در سازمان منجر شد و من نتوانستم تا بعد از بیست و دو سال از آن زندان خودساخته مسعود رجوی نجات پیدا کنم اما بلاخره روسیاهی به مریم رجوی که جدا شده ها پته او و شوهر فراری اش را روی آب ریخته و جنایاتشان را زبانزد عام و خاص کرده اند. نابود باد دستگاه تروریستی و شکنجه و سرکوب رجوی.
„پایان“