زنان در دام اهریمن
ایران فانوس، 02. 06. 2018
زنانی که قرار بود بخشی از جامعه انسانی و مبارزه و تلاش باشند و زهدان شان عامل انرژی و حیات بشری، متاسفانه در یک فرقه بسته تروریستی به چنان سرنوشت شومی دچار شدند که نه تنها عبرت روزگار بلکه عبرت تاریخ بشر شده اند. استفاده ابزاری و تحقیر، اگرچه و ظاهراً متوجه مردان بوده ولی در اصل این زنان بودند که بار اصلی ستم و مناسبات قرون وسطایی فرقه را متحمل شده و در این مسیر تلفات هنگفت داده اند.
از همان روزهای اول مبارزات فرقه مجاهدین، زنان در حاشیه و نقشی فرعی داشتند که بعدها و پس از ورود رهبری جدید، نقش زنان تغییر کرد و به ابزار کار مردان تبدیل شدند. اگرچه طی این طریق زنان از میادین اعدام و شکنجه و فرار و ستمهای دیگر در امان نبودند، اما مناسبات فرقه از زنان استفاده ابزاری می کرد و دیدگاه رهبری فرقه از زن تنها در موارد جنسی و تبلیغاتی و انگیزانندن مردان و بهره برداریهای تبلیغاتی و سیاسی و جذب نیرو، خلاصه می شد و با آغاز انقلاب ایدئوژیک، این پروسه کامل و نمایان گردید.
مسعود رجوی، وقتی که زن اولش را در ایران باقی گذاشت و به احتمال زیاد با لو دادن جا و مکانش باعث مرگش شد، در همان سال، به بهانه ازدواج سیاسی و جذب آقای بنی صدر اولین رییس جمهور ایران، با فیروزه بنی صدر، ازدواج کرد که در اصل این ازدواج رو کم کنی و جهت تحقیر فیروزه بنی صدر، بوده است چون شبی که بعد از جلسات تنی چند از اعضای شورای ملی مقاومت که جلسه به درازا کشیده بود و تنها سه تن باقی مانده بودند، فیروزه دختر آقای بنی صدر جهت هشدار و اطلاع پدرش وارد جلسه شد که متوجه شد مسعود رجوی دارد برای آقای بنی صدر و سلامتیان، بحث موفقیت جنگ چریکی را می کند. آن دختر، خطاب به مسعود رجوی که آن زمان جوانی مجرد و مغرور بود، گفت که دوره این نوع جنگها گذشته است. مسعود رجوی در جواب آن دختر گفت، پس از این که پدرت را به اتاق خواب بردی، دوباره نزد من برگرد تا در مورد مشروعیت جنگ چریکی با هم بیشتر گفتگو کنیم که رهبری جنگ، به جای اقناع و گفتگو با شخص منتقد، با ترفند و اهرم ازدواج خواست حرفش را به وی بقبولاند چون از دیدگاه ارتجاعی مسعود رجوی، ازدواج، کار را بهتر حل و فصل می کرد و پاسخ و اقناع، کار را بدتر می کرد.
رهبری مجاهدین، پس از جدایی از آقای بنی صدر و طلاق دخترش در سال 1363 عاشق منشی خود که مریم قجر نام داشت و متاهل بود، شد و این امر ازدواج مسعود رجوی با مریم قجر را به دنبال داشت، زنی که دارای همسر و یک فرزند بود و جایزه این ازدواج برای مریم قجر، شراکت رهبری عقیدنی مجاهدین و برای مهدی ابریشمچی همسرش، به دست آوردن یک زن جوان و برای سایر اعضاء نیز شفا یافتن از دردهای عصبی و سایر بیماریها بود که امروز از آن انقلاب ثمربخش و شفابخش، خبری نیست چون که قرار بر این بود پس از هضم و جذب انقلاب ایدئولوژیک در مناسبات مجاهدین، کسی بیمار نشود و از بیماری نمیرد.
مسعود رجوی که کار و بارش در مورد زن گرفت، دوباره مریم قجر، رهبری عقیدتی، را به مسئولیت اول سازمان تنزل رده داد و بعد از تحکیم مناسبات فرقه مجدداً به زن گرفتن و ارتقاء صوری زنان و تحقیر آنان مشغول شد. او بنا بر دستاوردها و تجربه انقلاب ایدئولوژیک اول در سال 1364 که موفق بود، این بار همه زنان را مریم قجر و همه مردان را مهدی ابریشمچی، طلب می کرد.
ناگفته نماند، تا این تاریخ زنان ضمن تلاش و کار و مبارزه و تحمل رنجهای مضاعف به عنوان جایزه مابین فرماندهان تقسیم می شدند چون که تشکیلات مجاهدین جز زن و رده، چیز دیگری جهت تشویق نیروها در دست نداشت و رهبری شهیدطلب به جز شهید، با زن و رده، بیشترین مهار و کنترل نیروها را انجام می داد تا جایی که یکی از زنان فریب خورده که از فرقه مجاهدین جداشده بود و این بار با خنده و مسخره، فریب و ازدواجش را در مناسبات فرقه یاد می کرد، می گفت، وقتی نوبت ازدواج من فرارسید به من پیشنهاد ازدواج دادند که پاسخ دادم با هر کسی قادر به ازدواج نیستم. عکس اول را از مردی نشانم دادند دیدم مردی است با سری کچل که بعد از مشاهده عکس پاسخ منفی دادم، در مورد دومین عکس گفتم که طرف چه کاره است گفتند که از مسئولین است و پاسخ دادم که سوادش چقدر است؟ به من جواب دادند که از مسئولین است و من اضافه کردم، آخر من ناقابل لیسانس دارم و شاید روزی فرصت داد تا با همسرم صحبتی بکنم که النهایه وقتی دیدند می خواهم با همسطح خود ازدواج کنم، یکی از اعضای درمانده شورای ملی مقاومت رجوی را که میرزابنویس شخصی رجوی بود، را جهت ازدواج پیشنهاد دادند که این ازدواج نیز پس از گذشت چند سال به جدایی کشیده شد.
مسعود رجوی رهبری ارتجاع، در انقلاب ایدئولوژیک دوم که از سال 1368 آغاز شد، نیت خود را در مورد زنان برملا کرد و اصل ایدئولوژی زن ستیز خود را به نمایش گذاشت به بهانه این که همه نیروهای مرد از من زن می خواهند و دعوا بر سر زن است و می بایست در این مقطع مبارزاتی از زنان استفاده بهینه کرد.
رهبری فرقه، به دنبال حرمسرای انقلابی و استفاده چند منظوره از زنان تشکیلاتش بود و او طی ماهها و سالها تلاش، مقاصد فردی خود را که تحت لوای مبارزه با دیکتاتوری، پنهان کرده بود بر همگان آشکار کرد و زنان را مورد استثمار و معامله و تحقیر بیشتر از مردان قرار داد. در این جا نیز، توجیه، پیشبرد مبارزه و سرعت در سرنگونی جمهوری اسلامی شمرده می شد که در مورد مردان قرار شد طلاق تا ابد و طلاق تا سرنگونی را تحمل کنند، اما در مورد زنان می بایست ضمن ارضاع شهوات رهبری ارتجاع، همزمان مردان سابق را در صورت تمرد ارضاع کنند و ضمناً نیروهای بی انگیزه و جدیدالورد را از طریق جنسی انگیزه مبارزاتی بدهند یعنی هر زن می بایست همزمان به سه مرد در شرایط مختلف، بله می گفت و عمل می کرد.
خرده دجال حقیر، که می کوشید نیروهایش را حقیرتر از خود نماید، در بحثهای مختلف طلاق و انقلاب ایدئولوژیک، توجیهات و بهانه های زیادی از مکاتب و تجربه مبارزات خلقها، آورد که اصلی ترین توجیه را از کتاب قرآن، برداشت و با تحریف حقایق به خورد نیروها داد که، وقتی پیامبر اسلام حبیب خدا بود، خدا نیز تنها امتیازی که به پیامبر خود داد، زن بود چون که زنان پس از طلاق از همسران شان می توانستند به همراه پیامبر اسلام بی چون و چرا وارد بهشت شوند. زنان پس از مرگ شان پشت سر مردان خود قرار می گیرند و اگر زنی مردی غیر مبارز و گناهکار داشته باشد، به جهنم خواهد رفت. دجال حقیر، به زعم خود رابطه مابین پیامبر اسلام و خدا، را در سطح زن و داد و ستد زن، پایین آورد و از این که خود نیز تنها مشغله فکری و ذهنی اش زن بود ولاغیر، احساس سربلندی و رضایت کرد. او حتی در همان جلسات اعتراف کرد، در صدر اسلام، مردانی که به پیامبر اسلام خیانت می کردند و زنان شان نزد پیامبر باقی می ماندند را یک به یک شوهر می داد ولی ما تا حال چنین کاری را نکردیم و رو به مریم قجر، کرد و گفت، چرا تا به حال چنین نکردیم؟ مثلاً اگر زن بنی صدر نزد ما مانده بود می توانستیم او را شوهر دهیم؟ که مریم قجر در پاسخ گفت، تا حال نکردیم ولی از این پس خواهیم کرد.
دعوا بر سر زن در مناسبات جهل و زن ستیز، اوج گرفت چون که رهبری ارتجاع از قبل گفته بود دعوا بر سر زن است و همه دعوا بر سر زن است. یکی از نزدیکان مسعود رجوی که مهدی افتخاری نام داشت و در سال 1360 باعث نجات جان مسعود رجوی و طبعاً تحقیرش، شده بود و در سال 1367 و در جریان عملیات فروغ جاویدان، زن اولش کشته شده و بدون زن مانده بود، مسعود رجوی به دنبال امتیازی که به فرماندهانش می داد یکی از زنان فرمانده را به مهدی داد که در سال 1368 و به دنبال گروگانگیری زنان، خواست زن دوم را که فرمانده ای در فرقه بود، را از مهدی پس بگیرد که مهدی افتخاری از این بابت تمرد و اعتراض کرد که این تمرد و اعتراض، حذف رده و سمت فرماندهی مهدی افتخاری را به دنبال داشت و پس از آن مسعود رجوی، وارد معامله با مهدی افتخاری شد و به او فهماند که ما جز زن و رده، چیز دیگری نداریم و شما مابین زن و رده، یکی را باید بگیرید و از قید دومی بگذرید که مهدی قید رده و مسئولیت در فرقه، را زد و زن سوم را مسعود رجوی به مهدی افتخاری هدیه داد اما این عهد و پیمان نیز موقتی و مانند سایر پیمانهای سست و بی بنیاد مسعود رجوی، شکسته شد. دعوای رهبری فرقه و مهدی افتخاری، که تا روز مرگ مهدی ادامه داشت در اصل دعوا بر سر زن بود چون هیچ کدام از آن دو، که یکی قربانی و دیگری جلاد بودند، مناسبات دموکراتیک و انسانی را به چشم ندیده و تجربه و تمرین نکرده بودند تا سطح دعوایشان دموکراتیک و حقوق بشری باشد.
با این حساب، زنان در دستگاه جدید، ضمن کار و تلاش، همزمان گروگان بودند و گاهاً با القاب پر طمطراقی چون سپیده و غیره، به حذب نیروهای بی انگیزه و سپس سرویس دهی به افسران عراقی و آمریکایی و ارضاع روحی نیروهای روحیه باخته و درمانده، کارآیی داشتند و مضافاً تعدادی نیز در دستگاه فرعونی مسئولیت شهوترانی رهبران و رقص رهایی و کنیزگی را به عده داشتند.
زنان در دستگاه جهل و تباهی، از همسران و کودکان خود گذشتند. تعدادی بالغ بر صدها تن رحم شان مورد عمل جراحی قرار گرفت تا مبادا هوس همسر و فرزند به مخیله شان خطور کند. زنان در این دستگاه و این شرایط و پس از عبور از کوره انقلاب ایدئولوژیک، آن چنان مورد ستم و تحقیر و معامله و استثمار قرار گرفتند که نه تنها مردم ایران بلکه مردم جهان خبردار نشدند چه بر سر زنان فرقه مجاهدین آمده است. در یکی از نشستهای انقلاب ایدئولوژیک که قرار شد مهدی ابریشمچی از خود انتقاد کند و شفاف تر شود، او انتقاد از خود را چنین آغاز کرد که من هنوز اسیر زلف یار سابقم که رهبری فرقه فی الفور پاسخ داد، پیر دادی و جوان گرفتی چیزی هم طلبکار شدی.
ایدئولوژی ارتجاع زن ستیز، در اصل ایدئولوژی لحاف بود که هر کس زیر لحاف می رفت، رییس جمهور و مسئول اول می شد و هر کس نگهبان لحاف بود، فرمانده و شورا و میرزابنویس می شد و هر کس که با لحاف و لحاف بانی مخالفت می کرد، بریده و مزدور و خائن می شد و بریده و مزدور و خائن، نیز در قاموس ایدئولوژی لحاف و رهبرانش، مشخص و معلوم بود و طاقت فوق انسان را می طلبید.
یکی از زنان فریب خورده از انقلاب جهل و تباهی که همسر و فرزند خود را از دست داده بود وقتی از کشور عراق به کشور هلند رسید، طی نامه ای حزن انگیز به مادرش در ایران، این چنین نوشت. آن زن خطاب به مادر پیرش نوشت، مادر، همان بلایی که من سر تو آوردم و تو را از دیدن دخترت محروم کردم، همان بلا را اینها سر من آوردند و من سالهاست از دیدن تنها فرزندم محروم هستم.
تحمل رنج و شکنج زنان در فرقه تروریستی جهل و تباهی را که بالغ بر هزاران کشته و زندانی و آواره و اسیر و تعدادی خودکشی و بیمار روانی روی دست جامعه انسانی نهاده است را می بایست دفتری و کتابی جداگاه اختیار کرد و به فرصت دیگری موکول کرد. به امید آن دفتر و فرصت تا زنان و مردان ایران و جهان بدانند، تا امروز چه بر سر زنان فرقه تروریستی مجاهدین آمده است.
„پایان“