تولد مرگی که مقدس بود
ایران فانوس، چهاردهم شهریورماه سال 1397
پانزدهم شهریورماه سال 1344 شمسی در کشور ایران تشکیلاتی تروریستی پا به عرصه وجود گذاشت و ابراز موجودیت کرد که تا به امروز سه نسل ایرانی و غیر ایرانی را سوزاند و خاکستر کرد اما هنوز که هنوز است با وجود شناخت از عناصر و راهکارهای سیاسی و تروریستی اش، شناخت عمیقی از خواستگاه و آرمان های فریبنده و ضد انسانی این تشکیلات ضد بشری در اختیار مردم نیست.
کمی به عقب برگردیم. پس از پایان جنگ های جهانی اول و دوم، دهه چهل شمسی، جهان دو قطبی شده و مابین قطب ها، جنگ سرد و مابین بعضی از اقمارشان، جنگ گرم حاکم بود. آمریکا به ویتنام، و اسراییل به فلسطین تجاوز کرده بود و انگلستان و فرانسه و سایر دولت های قوی، به کشورهای ضعیف زور می گفتند و جنگ های نیابتی و ضد دیکتاتوری و استقلال خواهانه، در بسیاری از نقاط زمین وجود داشت. خاورمیانه در اثر تجاوز اسراییل به فلسطین، به محل مناقشات مذهبی و سیاسی و نظامی، بدل شده بود. دو قطب حاکم بر جهان، به ناچار با همه قوا و با همه ابزارهای در دسترس، به مقابله با هم مشغول بودند. ایدئولوژی ها و آرمان ها و پرچم ها، به کمک مبارزات خلق ها خلق شدند. داس و چکش و سندان که تا آن روز نماد کشاورزی و کارگری بودند، به پرچم مبارزه و استقلال و آزادیخواهی بدل شدند.
در همین حین، در کشور ایران، دیکتاتوری متمایل به غرب حاکم بود و طبیعی بود که بسیاری از مبارزین ایرانی در مخالفت با شاه و اربابش آمریکا، ندای مبارزه با شاه و اربابش امپریالیسم، سر دهند و از راهکارها و ایدئولوژی های ضد غرب که به راحتی در دسترس دانشجویان اعزامی از ایران به غرب، قرار داشت بهره ببرند. جنبش مذهبی خردادماه سال 1342 سرکوب شده و عقده ها و تبعاتش به جای مانده بود. در چنین روزهایی که جبهه ملی و نهضت آزادی همه راه های مبارزات صلح آمیز و سیاسی را پشت سر نهاده و مبارزه عملاً به بن بست رسیده بود، از دل همین بن بست و راه های کوبیده شده توسط مبارزین پیشین و شکست خورده، تعدادی از جوانان پر شور و انقلابی اما کم سواد و معتقد به آرمان و ایدئولوژی های جهانی، راهکار سخت و خطرناک دیگر مبارزه علیه شاه و آمریکا، را در ایران رقم زدند و با شعار تنها راه رهایی جنگ مسلحانه است، پا به میدان سیاست و مبارزه گذاشتند.
سلاح این جوانان، به جز سلاح آتشین و گرم، صداقت و فدا و جوانمردی، نیز بود و در انتها زندان و شکنجه و اعدام و شهادت، به آرزوی هر جوان مبارزی بدل شده بود. متاسفانه، در آن جهان دو قطبی و پر طمطراق و پر هیایو و مبارزات متاثر از ایدئولوژی و آرمان جهان دو قطبی و در آن وانفسای چیرگی احساس بر عقل، کسی نبود تا هشدار دهد، مبارزه برای استقلال و آزادی، اگر به این ابزارهای در دسترس و وارداتی، لازم است، اما کافی نیست و زندان و شکنجه و اعدام و آرمان و شعار و انتحار، بدون خرد و مردم، راه به ناکجاآباد خواهد برد که درنتیجه نیز چنین شد و جوانان پر شور و فدایی آن ایام با بزرگترین اشتباهی که مرتکب شدند، باعث سوزاندن سه نسل از ایرانیان شده و از بابت فدا و ایثارشان هنوز که هنوز است طلبکار مردم و دیگران باقی مانده اند. آنان، پرچم مبارزه را دانسته یا ندانسته، دست دیگران دادند. دیگرانی که فرصت طلبانه و موذیانه، علم جدید مبارزه را بر دوش گرفتند تا ضمن ارضای روحیات بیمارگونه شان به قصد زر و زن و شهرت و قدرت، هر آنچه که در اختیار داشتند فروختند و نابود کردند. انقلابیون، پرچم را به دست ضد مبارزین و ضد انقلابیون، سپردند و در تاکتیکی خواندن مبارزه و مبارزه مسلحانه، مصر نشدند و تاکید نکردند و ننوشتند، تا این که پرچم فدا و صداقت، در دست ضد مبارزین و ضد انقلابیون، به دکان و دستگاه بدل شد و ضمن مکیدن خون نسل ها، از اعتبار و خون و رنج بنیانگذاران خود نیز استفاده و سوء استفاده کردند و اعتبار و گذشته مبارزاتی آنان را زیر سئوال بردند تا جایی که امروزه مرز مابین مبارزه مسلحانه و ضرورت آن با تروریسم و فرصت طلبی، مخدوش شده و سره از ناسره پیدا نیست. همچنین، بزرگترین خطا و گناه انقلابیون مبارز، مقدس شمردن چیزهایی بود که در اثر اصرار، به ضد مقدس بدل شدند در حالی که بعضی مسایل که از چشم و گوش آنان پنهان مانده بود، همچنان قداست و ضرورت خود را دارد و خواهد داشت.
مجاهدین خلق که از مردادماه سال 1350 و در تقلید از چریک های فدایی خلق عملیات مسلحانه خود را علیه جشن های 2500 ساله پادشاهی آغاز کردند، در ادامه و در نزدیکی به ایدئولوژی روسی، عملیات مسلحانه و ترور را علیه شهروندان آمریکایی به پیش بردند. آنان ابتدا وابسته مالی به بازار بودند و سپس وابستگی مالی و سیاسی و ایدئولوژیک و پشت جبهه شان کشورهای عربی شد. همچنین، با خلق گروه های انقلابی و مارکسیست، از ایدئولوژی مارکسیستی نیز کمک گرفتند و ملهم از مبارزات ضد تجاوز و آزادیخواهانه در جهان که کم نبودند، شدند و در داخل نیز با شعار ضدیت با شاه و اربابش امپریالیسم، مبارزات مسلحانه خود را در خارج، متاثر از مبارزات مردم فلسطین و در داخل، متاثر از مبارزات چریک های فدایی خلق، آغاز کردند و اتفاقاً اولین عملیات مسلحانه خود را در دنباله روی و تقلید از چریک های فدایی که آن ها از بهمن ماه سال 1349 از سیاهکل شروع کرده بودند، مجاهدین خلق پس از گذشت چند ماه از مردادماه سال 1350، آغاز به ترور کردند.
در همین برهه، جوانکی از شهرستان طبس و از طبقه نیمه اشراف به تهران آمده بود تا ضمن درس خواندن زنی از تهران بستاند و به ولایت برگردد و از خودش قمپز در کند. اما همین جوانک که جز روضه خوانی بضاعت دیگری در چنته نداشت با شامه تیزش فهمید که در تهران و دانشگاه ها به جای درس خواندن دارند خر داغ می کنند و بوی کباب می آید. او در همان سن که 19 سال بیشتر نداشت، همه کار را کرد و درس و مشق خود را آن هم در رشته حقوق، تمام کرد، عضو مجاهدین خلق شد و از فیلترها گذشت و به عضویت ایدئولوژیک آن ها در آمد و به زندان رفت و النهایه و بر اثر همکاری با ساواک در سال 1351 به رهبری اتوماتیک انقلابیون ساده لوح، نائل آمد! حال چه کسی این جوانک خودشیفته را عضوگیری کرد و بر ریاست انقلابیون فدایی، قبول کرد و بر امرش تمکین کرد، این ها مانند سایر سوابق آن جوانک، معلوم نیست و همه چیز ساخت و پاخت و ساختگی است. همه چیز لو دادن و دستگیری و اعدام است و تنها کسی که باقی ماند و باید باقی می ماند، همان جوانک مغرور و خودخواه و روضه خوان بود و مشتی جوان ساده لوح که ریاست آن جوان خودشیفته و بیمار را بر خود و مبارزه ارج نهاده و تمکین کردند و به دیگران و مردم نیز قالب کردند.
جوانک طبسی، در زندان و در جمع انقلابیون ساده لوح و زودباور، به روضه خوانی و مخ زنی مشغول شد. او حربه دیگری جز فریب و فرصت طلبی و لو دادن و جاسوسی در اختیار نداشت و النهایه با همین ابزارها، دیگران را مجاب به پذیرش آرمان و ایدئولوژی ضد انسانی خود کرد.
در سال 1354، تعدادی از انقلابیون مجاهد از فرصت زندان و تفکر و تامل، استفاده کرده و ایدئولوژی مجاهدین را در مسیر مبارزه، کافی و کامل ندانسته و شروع به انشعاب با ایدئولوژی دیگری کردند اما آن جوانک مکار و روضه خوان که بغایت فرصت طلب و هشیار بود، از فرصت انشعاب استفاده کرد و با کودتایی درون سازمانی و غیر دموکراتیک، دانست که بایست هشیارتر عمل کرد و خطر، در وهله اول داخل است و بیرون، بهانه است. جوانک، از آن پس و تا به امروز، هر آنچه کرد و نکرد، لو دادن و جاسوسی و قاپیدن و زندان و شکنجه و اعدام و هزاران مکر و فریب دیگر را در راستای ازدیاد هژمونی و قدرتش در روابط سازمانی و تشکیلاتی اش به کار برد و پیکار برای رسیدن به قدرت را به حاشیه برد و بهانه قرار داد تا همواره و با همه امکانات و ابزارهایی که به خاطر مبارزه و قدرت، به دست آورده و در اختیار گرفته بود، قدرت و هژمونی خود را در داخل تشکیلات تحکیم ببخشد و به قداست مطلق و محور عالم صعود کند، حتی اگر در بیرون و در مواجه با قدرت، هر روز شکست به خورد و به خاک سیاه بنشیند.
انقلابیون زندانی که همه افتخار و مبارزات شان زندان و شهادت شده بود، سرانجام در سال 1357 توسط مردم از زندان و انزوا آزاد شدند اما متاسفانه به جای عبرت از روزگار و تن دادن به آراء عمومی و دموکراسی، مجدداً سراغ قدرت را گرفتند که این بار از سال 1360 و توسط اعتبار و نیرویی که از فضای انقلاب، گرفته بودند ماشین ترور و کشتار خود را روش کردند. ماشینی که تا به امروز در حرکت است. اگرچه سوخت و سودش از جانب بیگانه و تنها تلفاتش از آن مردم و منافع ملی ایران است اما تا روزی که در بر همین پاشنه می چرخد، ماشین کشتار، سوخت کافی برای زیر گرفتن و له کردن مردم را خواهد داشت. این داستان، متاسفانه، توسط وارثین آن جوانک که هم اکنون پیر کفتار شده است، ادامه دارد.
کانون سیاسی/ فرهنگی ایران فانوس