محمد حسین سبحانی: مسعود رجوی اعتقاد داشت “رهبری انقلاب ضد سلطنتی” از او سرقت شده است
مجاهدین خلق ، از تهران تا تیرانا در آلبانی ـ قسمت چهارم
ایران قلم ـ ۱۶٫۰۹٫۲۰۱۸
در اینجا نکته مهمی را برای ادامه بحث مطرح می کنم که در بحث های بعدی و بررسی وقایع ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ می تواند کمک کننده باشد. اما قبل از آغاز این بحث خوب است به ادعای مسعود رجوی و مجاهدین خلق هم اشاره ای داشته باشیم.
مسعود رجوی بارهای در نشست های شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق در عراق در پایگاه های اشرف و بدیع زادگان که نگارنده هم حضور داشته است به این موضوع اشاره کرده است که :
” خمینی رهبری انقلاب ضد سلطنتی را به سرقت برد “
یا نوشته اند:
” بهرغم اینکه ضربه از طرف اپورتونیستهای چپنما بود، مسعود رجوی تهدید اصلی مجاهدین و جنبش را مرتجعین راست دانست. در آن زمان برای ما زیاد قابل لمس نبود که این تهدید چقدر جدی است، ولی بعدها که خمینی رهبری انقلاب را سرقت کرد و با سازش و بند و بست کل انقلاب را به سرقت برد تازه ما متوجه شدیم که مسعود رجوی آنموقع روی چه نقطه مهمی انگشت گذاشته بود ” منبع سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق
هم چنین مریم رجوی به مناسبت انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در یک سخنرانی گفته است که :
” مریم رجوی با مروری بر شرایطی که دیکتاتوری شاه بر ایران حاکم کرده بود یادآور شد که انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران توسط خمینی ربوده شد … “
در موارد متعدد دیگر نیز نشریه های نوشتاری و اینترنتی مجاهدین خلق به ” سرقت رهبری انقلاب ضد سلطنتی ” اشاره شده است. حال با این توضیح اولیه به بحث خودمان بپردازیم.
من فکر می کنم وقایع و رویدادهای داخل زندان شاه ما بین زندانیان، از اعضای مجاهدین خلق گرفته تا بخش روحانیت ، افراد مستقل ملی مذهبی ، سازمان چریک های فدایی خلق و سایر گروه های مارکسیستی موضوع مهمی می باشد که بدون ارتباط با رویداهای پیش آمده بعد از بهمن ۱۳۵۷ نیست. یعنی نمی توان در بررسی مسائل تاریخی و رویداد ها و تقابلی که بین سازمان مجاهدین خلق و بخشی از مسئولین حکومت بعد از انقلاب پیش آمد را جدا از اتفاق های پیش آمده در زندان های شاه بین این افراد و جریان سازمان مجاهدین بررسی کرد. رویدادها، درگیری ها و اختلافاتی که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ بین سازمان مجاهدین و بخشی از حکومت علنی شد، بطور اتفاقی پیش نیامده بوده است. بلکه این درگیری ها و خشونت های کلامی، نوشتاری و سرانجام فیزیکی ، ریشه در اختلافات آنها در داخل زندان شاه داشته است.
بطور مثال اگر اسدالله لاجوردی وجود داشته است که براساس گزارشات منابع مختلف یک ضدیت و مخالفت ویژه ای با سازمان مجاهدین داشته ، اگر دقت کنیم می بینیم که سابقه ، ریشه و نطفه این اختلافات و تعریف منفی از یکدیگر در همان زندان شاه وجود داشته است. فضایی که افراد در زندان مورد اتهام ، توهین قرار می گرفتند ، بایکوت می شدند و راست ارتجاعی ، ساواکی و غیره نام می گرفتند و قلمداد می شدند.
لازم به یادآوری است که مسعود رجوی به لحاظ شخصیتی فردی توانمند ، با هوش و دارای اراده قوی بوده است که این موضوع را همه مخالفین و منتقدین و موافقین مسعود رجوی در مورد او تایید می کنند و اگر کسی بخواهد در بررسی مسائل سازمان مجاهدین توانمندی های شخصی مسعود رجوی را نبیند در تحلیل و بررسی تاریخی سازمان مجاهدین خلق دچار اشتباه می شود. این روشن است که وی بسیار با انگیزه بوده، قدرت رهبری داشته و به قول معروف برای اثبات آن شب و روز نداشته و خودش را لایق رهبری جنبش و مبارزات علیه شاه می داسته است. مسعود رجوی در ذهن خود نتیجه گیری می کرده است که خوب اگر مجاهدین خلق پیشتاز مبارزات هستند ، تنها عضو باقی مانده کمیته مرکزی هم که من هستم ، رهبری داخل زندان را هم که نخبگان مبارز در آن هستند من به عهده دارم ، پس رهبری جنبش و انقلاب هم باید با من باشد.
خوب هر کس هم که تجربه زندان را داشته باشد ، می داند که در شرایط و فضایی که محیط بسته زندان برای آدم ها می سازد ، بخشی نیز جدا از توانمندی ها و از جان گذشتگی های واقعی ، بخشی نیز رویا سازی همراه با توهم برای فردا می باشد. حال شما این توهم و رویا پردازی را بگذارید بغل توانمندی هایی که مسعود رجوی در حل و فصل مسائل اعضای مجاهدین در داخل زندان داشته ، از سوی دیگر حمایتی که روحانیون ارشد زندانی مثل طالقانی ، منتظری ، هاشمی رفسنجانی ، ربانی املشی و غیره از مجاهدین خلق داشته اند ، نیز بر توهم مسعود رجوی و جایگاه مجاهدین خلق دامن می زده است که آری مجاهدین خلق رهبری مبارزات مردم در زمان شاه را بر عهده دارند من هم که رهبری این سازمان را دارم و تنها بازمانده مرکزیت این سازمان هستم.
حال در این شرایط اتفاق جدیدی پیش می آید و معادلات سیاسی ، اجتماعی داخل ایران و همچنین معادلات بین المللی مسائل دیگری را رقم می زند و جنبشی مسالمت آمیز و منفک از مبارزه مسلحانه آغاز می شود که رهبری آن را آیت الله خمینی بر عهده دارد که سرانجام به پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ منجر می شود. واقعیت تاریخی این است که انقلاب ۱۳۵۷ محصول رهبری های آقای خمینی و سازماندهی شبکه زنجیره ای روحانیت بوده و نه آنچه که محصول مبارزه مسلحانه و فعالیتهای سازمان مجاهدین و یا حتی سازمان چریک های فدایی خلق بوده باشد و کسی فکر نمی کنم در این تردید داشته باشد، اما این را مسعود رجوی آگاهانه نادیده می گیرد. بنابراین در این شرایط که از اواخر ۱۳۵۶ تا بهمن ۱۳۵۷ به طول می کشد مردم با تشویق اقای خمینی و شبکه گسترده روحانیت در خیابان ها و مجالس به مخالفت با رژیم شاه می پرداختند.
در این شرایط افرادی که در درون زندان شاه در حبس بودند و بویژه مسعود رجوی می دیدند مبانی تئوریک شکل گیری انقلاب در ایران با آنچه آنها فکر می کردند باید باشد یا باید بشود، تفاوت دارد. همانطور که گفتم خوب هر کسی که تجربه داخل زندان را هم داشته باشد خوب درک میکند که انسان در درون زندان و تنهایی خودش با خودش ، به رویاپردازی و قهرمان سازی از خود نیز می پردازد، بخشی به دلیل وجود توانمندی ها واقعیت است اما بخشی هم به دلیل محیط و شرایط بسته زندان تبدیل به توهم می شود و مسعود رجوی به این بیماری مبتلا شده بود.
بنابراین در این شرایط مسعود رجوی که مدعی بوده رهبری مبارزات علیه رژیم شاه با مجاهدین خلق و او بوده است ، ناگهان با پدیده ای جدید سیاسی ، اجتماعی و جنبشی به رهبری آقای خمینی روبرو می شوند که اتفاقا در این جنبش همان هایی که در زندان شاه از جانب مسعود رجوی و مجاهدین خلق راست ارتجاعی ، ساواکی و سپاس گو شاهنشاه نامیده می شدند و مورد بایکوت قرار می گرفتند ، دست بالا را دارند . حالا این افراد ” راست ارتجاعی ” از سازماندهان اصلی شده اند و مدیریت انقلاب ضد سلطنتی ۱۳۵۷ را بر عهده گرفته اند و در این نقطه است که مجاهدین خلق و مسعود رجوی مستقر در زندان شوکه می شوند. چرا که می بیند همان هایی که بایکوت می شدند و راست ارتجاعی نام می گرفتند ، حالا بازی گردان شده اند.
بطور مثال طیفی از زندانیان سیاسی رژیم شاه که در زندان بودند و وابستگی به روحانیت و بازار و حزب موتلفه داشتند در توطئه و جلسه ای که ساواک بعد از اعلام موجودیت بخش مارکسیستی سازمان که با ترور و خشونت همراه بود ، برگزار می کند، شرکت می کنند .
هدف ساواک شکاف بیشتر در بین زندانیان بود چرا که بعد از اعلام مارکسیسیت شدن سازمان مجاهدین در بیرون از زندان به اختلافاتی که بین بخش مذهبی وابسته به روحانیت و بخش مذهبی وابسته به مجاهدین خلق در زندان پیش امده بود، دامن بزند. چرا که بسیاری از افراد مذهبی و روحانیت از اینکه متوجه شدند سازمان مجاهدین در خارج از زندان مارکسیست شده اند ، دچار شگفتی شده بودند و این در مناسبات بین آنها و مجاهدین خلق حاضر در زندان شکاف انداخته بود. در جلسه ای که اشاره کردم این افراد زندانی که بیش از ۶۰ نفر بوده اند، که بخشی عمق داستان و این جلسه را می دانستند و بخشی هم نمی دانستند، شرکت می کنند که به جلسه سپاس شاهشاه معروف می شود. در این جلسه آدم های شناخته شده ای مثل مهدی عراقی، عسگر اولادی ، مهدی کروبی ، قدرت الله علیخانی ، ابوالفضل حیدری و … حضور داشتند و به سپاس گو به شاه معرفی می شدند.
اما سازمان مجاهدین و مسعود رجوی در هنگام بروز این پدیده نیامدند عمق اهداف ساواک را روشن کنند بلکه از بروز این موضوع برای اثبات صحت خط و خطوط خود استفاده می کردند و می گفتند ببینید ما داریم درست می گوییم و این راست ارتجاعی است که تهدید اصلی هست و نه اپورتویست های چپ نما و یا مارکسیست ها.
این افرادی که در جلسه سپاس شرکت کرده بودند ، خودشان اعتقاد داشتند ما اگر زندان برویم بیرون بهتر می توانیم به مبارزه کمک کنیم. حال اگر قرار است ما بگوییم اشتباه کردیم ، می گوییم اشتباه کردیم و می رویم بیرون. چه اشکالی دارد ما تقیه کینم ، تقیه هم در اسلام وجود دارد ، حال بگذار ساواک و عضدی و رسولی و غیره فکر کنند ما نادم شده ایم ، ولی ما خط خودمان را می رویم . در خاطرات آقای عسگر اولادی هست که نوشته در این مورد آیت الله میلانی در مشهد اتسفتا کرده اند که اگر ما از زندان بیرون بیاییم بهتر می توانیم به روند مبارزه با شاه کمک کنیم که از آیت الله میلانی نقل می شود که بله اشکالی ندارد اگر شما بتوانید بدون اینکه امتیاز ویژه ای به شاه بدهید بیرون بیایید.
حالا جدا از این واقعه ای که تجت عنوان جلسه سپاس شکل گرفته برخورد سازمان مجاهدین و مسعود رجوی با این پدیده که اتفاقا خودشان هم اعتقاد داشتند، توطئه و برنامه ریزی ساواک بوده، یک برخورد حذفی و ترور گونه بوده است . هم در مورد همه ادم هایی که در جلسه سپاس شرکت کرده بودند و چه آدم هایی که به بخش مذهبی وابسته بودند و از هواداران مجاهدین خلق بودند وهنوز در زندان شاه در حبس بودند، اما با وقوع قتل شریف واقفی و ترور صمدیه لباف و محمد یقینی و اعلام موجودیت بخش مارکسیستی سازمان توسط تقی شهرام ، از مجاهدین خلق زندانی در زندان شاه فاصله گرفته بودند. این زندانیان هم مورد طعنه و کنایه قرار می گرفتند که یا با مجاهدین خلق باشید یا مسیر راست ارتجاعی را خواهید رفت.
نقل است که مهدی بخارایی از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین که بعد از انقلاب نیز اعدام شد در زندان شاه اولین باز هنگامیکه در بیمارستان زندان بوده فیلم جلسه سپاس را از تلویزیون می بیند . به نظر می رسد دیدن فیلم توسط مهدی بخارایی در بیمارستان را هم باید به حساب هوشیاری ساواک گذاشت تا اصل خبر توسط خود زندانیان و مجاهدین به داخل زندان برده شود، چرا که وقتی مهدی بخارایی را به زندان اوین منتقل می کنند ، خبر را ابتدا به مسعود رجوی و موسی خیابانی می گوید و بعد به سایر زندانیان اعلام می شود که مهدی بخارایی خبر مهمی دارد . وقتی مهدی بخارایی می خواهد مشاهدات خود از تلویزیون را بگوید مسعود رجوی و موسی خیابانی دو طرف وی ایستاده بودند ، مهدی بخارایی داستان جلسه سپاس را تعریف می کند و غوغایی در زندان راه می افتد و در این فضا مسعود رجوی در صدد تحلیل خودش که در ” بیانیه ۱۲ ماده ای اپورتونیسم های چپ نما ” آمده بود بر می آید. این بیانیه ارزیابی مجاهدین خلق از ظهور بخش مارکسیستی سازمان و یا به قول مسعود رجوی اپورتونیست های چپ نما بود که مسعود رجوی در سال ۱۳۸۸ در کتاب استراتژی قیام دوباره به آن اشاره کرده است:
«جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده است که در مرحله کنونی تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند، و ما با آن هم مبارزه میکنیم. جریان فوق از ضدیت با نیروهای انقلابی بهویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود با نفی مشی مسلحانه به سازشکاری و تسلیم طلبی و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلی منجر میشود. این جریان اپورتونیستی خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعی را در درون نیروهای مترقی مسلمان پیش میآورد». (مسعود رجوی ـ استراتژی قیام و سرنگونی )
مهدی ابریشمچی در همین رابطه گفته است:
شگفت انگیز این بود که کودتا را اپورتونیستهای چپنما که بهاصطلاح خودشان را مارکسیست مینامیدند انجام داده بودند و اما هنر رهبری مسعود رجوی این بود که در آن مرحله گفت تهدید برای سازمان مجاهدین و تمامی نیروهاییکه با نام اسلام مبارزه میکنند از راست ارتجاعی و بقول امروز از جریان بنیادگرایی مذهبی است. ( به نقل از سایت سازمان مجاهدین خلق )
به توجه به فضای داخل زندان مشخص می شود که مسعود رجوی در داخل زندان مایل بوده است همه دنباله رو او باشند و اگر کسی مخالفت می کرده ، راست ارتجاعی ، دگم ، سپاسگوی شاه و غیره نام می گرفته و تا جاییکه در داخل زندان بایکوت می شده است و در این شرایظ هیچ فرد وابسته به مجاهدین که اکثریت زندانیان را تشکیل می دادند، اجازه نداشتند حتی با آنها در داخل زندان سلام و علیک کند، افرادی مثل آیت الله ربانی و سایر روحانیون ارشد که قبل از اعلام موجودیت بخش مارکسیستی سازمان پشت سر مجاهدین خلق در داخل زندان نماز جماعت می خواندند. افرادی مثل محمد علی رجایی تا سطح عضویت به سازمان مجاهدین نزدیک شده بودند و سایرین بایکوت می شدند، مرز حق و ناحق مسعود رجوی و دیدگاه های او در داخل زندان بوده است. البته ان طرف هم بیکار نبوده است و بحث نجس و پاکی مارکسیست ها را راه می انداخته است و ظرف و ملاقه جدا برای ناهار و شام استفاده می کردند و همه غیر از خودشان را نجس می دانستند. در این شرایط هست که مسعود رجوی جایگاه خودش را بیشتر تثبیت می کند چرا که مدعی رهبری مجاهدین خلق و طبعا جنبش بوده است . همین وضعیت و اختلافاتی که در داخل زندان بوده است بعد از سرنگونی شاه در بیرون هم ادامه بیىدا می کند ولی دیکر تعادل قوا بعد از انقلاب ضدسلطنتی مثل داخل زندان نبوده است که مسعوى رجوی و مجاهدین دست بالا را داشته باشند اتفاقا همه آنهایی که در داخل زندان بایکوت شده بودند،حالا یکی شده دادستان ، یکی شده وزیر ، یکی شده عضو شورای انقلاب.
مسعود رجوی در ۳۰دی ماه ۱۳۵۷ از زندان شاه به همراه تعداد دیکری از زندانیان آزاد می شود ۳۰ دی ماه تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ یک فاصله سه هفته ای هست . مسعود رجوی در سی دی ماه ۱۳۵۷ از آن جایگاهی که خود را در قامت رهبری انقلاب می دیده است ، پایین آمده و به یک زندانی سیاسی آزاد شده تبدیل می شود. احساس انزوا و شکست می کند و نظاره گر است که چرخ های انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را افراد دیگری می چرخانند . افرادی که در زندان زیر دست او بوده اند و مسعود رجوی آنها را راست ارتجاعی می نامیده است و حتی بایکوت و تحریم کلامی می کرده است.
اگر چه مهدی ابریشمچی شوهر اول مریم رجوی از این انزوا بیان دیگری دارد و مدعی است که :
«اگر از من سؤال کنید که مهمترین وقایع تاریخ مردم ایران در دهههای اخیر، تا آنجائیکه به سرنوشت خلق و آزادی در ایران مربوط میشود چیست من بدون تردید میگویم: اول نجات جان مسعود رجوی در نتیجه یک مبارزه بینالمللی به رهبری شهید کاظم رجوی و بعد هم آزادی مسعود رجوی از زندان در ۳۰دیماه سال۱۳۵۷. منبع : سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق
اما در ادامه بحث باید به این واقعیت اشاره کرد که مسعود رجوی در این وضعیت دیگر دست خودش را خالی می بیند خودش در زندان تصور می کرده که رهبری انقلاب را با گسترش مبارزه مسلحانه در دست خواهد کرفت حالا مواحه شده با وضعیت غافلگیر کننده دیگری و انقلاب ضد سلطنتی سال ۱۳۵۷ با رهبری آیت الله حمینی بیروز شده است. این شرایط غافلگیرکننده را آقای مسعود رجوی نمی تواند هضم کند.
کمااینکه مسعود رجوی در سال ۱۳۵۷ اساسا سربسته به این امر اشاره می کرد که انقلاب ۱۳۵۷ ناقص است مگر این بشود ، آن بشود و غیره . منظورش از این شرط ها هم بازگرداندن رهبری انقلاب به سرقت رفته به صاحب اصلی اش بود. مسعود رجوی در ۴ بهمن ۱۳۵۷ در یک سخنرانی بطور ضمنی در حالیکه هنوز انقلاب ۲۲ بهمن پیروز هم نشده و تنها ۳ روز است که وی از زندان آزاد شده است ، چنین بیان می کند:
” در ۴بهمن ۱۳۵۷ که سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قیام مردم، آزاد شده بودیم، من در اولین سخنرانی در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدین این بود که «پیروز باد انقلاب دموکراتیک ایران». در آن ایام جماعت خمینی بهتازگی شعار « انقلاب اسلامی» میدادند… “
حال هر کس که در آن دوران زندگی کرده و یا آن دوران را مطالعه کرده می بیند که صفوف ده ها هزار نفره مردم چیزی جز آنکه رجوی می گوید، می گویند. غلط یا درست مردم شعار انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی سر می دادند. آیا مسعود رجوی نباید شرایط را فهم و هضم می کرد؟
مسعود رجوی در همین سخنرانی ۴ بهمن ۱۳۵۷ می گوید:
«من نیامدم اینجا که روند خود به خودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آن چه را هست، و فقط هست، تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد، و چه چیز هم نباید باشد.
خوب در اینجا به راحتی می توان ریشه های مسائل و رویداد هایی که حدفاصل ۱۳۵۷ تا خرداد ۱۳۶۰ طی شد را بخوبی دید که دعوای مجاهدین با حکومت جمهوری اسلامی بر سر چه بوده است.
خارج از خواسته ما درست یا نادرست ، چقدر حق بوده چقدر ناحق بوده در هر صورت انقلاب ۱۳۵۷ با رهبری أیت الله حمینی به بیروزی رسیده است این یک واقعیت تاریخی است که نمیتوانیم آن را عوض کنبم . موج تظاهرات چند صد هزار نفره باسفارش و درخواست وی صورت می گرفته است و مردم به خیابان ها می آمدند. حال اگر در این شرایط مسعود رجوی به عنوان نماینده یک جریان که فداکاری کرده ، جان داده ، زندانی کشیده و در مبارزه با رژیم شاه سهم برجسته ای داشته ، اگر دردش درد مردم بود، و درد دیگری نداشت، و به تعبیر من در زندان بیمار نشده بود، نباید عوض ادعای رهبری شکل دیگری با شرایط جدید سیاسی ، اجتماعی جامعه برخورد می کرد. به واقع مسعود رجوی در زندان شاه مریض شده بود ، مریض به این مفهوم که در توهم و خارج از شرایط واقعی مدعی بود که من و سازمان مجاهدین باید رهبری انقلاب ضد سلطنتی را به دست می گرفتیم این حق من است.
خوب اگر رجوی با کمی صبر ، تحمل، مدارا و به قول خودش از جایگاه یک ” انقلابی ” با شرایط جدید برحورد می کرد و شمشیر را از رو نمی بست آیا شرایط جامعه به ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و سراغاز ترور و خشونت و مبارزه مسلحانه می رسید؟ آیا اگر رجوی برای رسیدن به قدرت حریص نبود، به سی خرداد ۱۳۶۰ می رسیدیم؟ بر خلاف آنچه که مسعود رجوی گفته است و می گوید که سی خرداد ۱۳۶۰ تردیدبردار نبوده نیست، به نظر من جای تردید بسیار جدی وجود داردجامعه وارد.
شاید اگر ۳۰ حرداد ۱۳۶۰ و ترور و مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق آغاز نمی شد، در این حند سال جامعه قوام می گرفت مردم تمرین می کردند که چگونه اعتراض کنند و … سازمان مجاهدین با آغاز مبارزه مسلحانه و ترورهای کور خیابانی و اعدام های متقابل حکومت ، اجازه نداد مردم فضای باز سیاسی را تجربه و تمرین کنند . مردم با یکدیگر گفتگو کنند ، انتقاد کنند ، یاد بگیرند. در آن فضایی که سازمان مجاهدین به کمک بخشی از حکومت ساخت مردم یاد گرفتند به همدیگر توهین کنند، به همدیگر حمله کنند، خشونت را تجربه کنند . حتما یادتان هست بعد از انقلاب ۱۳۵۷ را ؟ یک طرف دکه نشریه فروشی و میز کتاب توسط ما که نوچه ها و هوادران مسعود رجوی بودیم گذاشته می شد، از آن طرف هم نوچه آدم هایی که در زندان شاه توسط رجوی و مجاهدین ایزوله شده بودند، تحقیر شده بودند، راست ارتجاعی نام گرفته بودند ، قرار داشتند. آن آدم های ” راست ارتجاعی داخل زندان” خاطرات زندان را به یاد داشتند به بخش دیگر حکومت می گفتند ما مجاهدین را می شناسیم و … آنها هم حالا فرصت را مناسب می دیدند به میز نشریه و کتاب ها حمله می کردند.
بنابراین این تضاد ها از درون زندان شاه بین مجاهدین خلق و بخشی از عناصر حکومت آغاز شده بود و بعد از سال ۱۳۵۷ در خیابان ها ادامه پیدا کرده بود و مردم و جامعه از ریشه های این موضوع اطلاع نداشتند که دعوا بر سر چیست؟
دعوا در یک کلام همانطور که خود مسعود رجوی بارها در نشست های شورای مرکزی سازمان در عراق که نگارنده حضور داشته است ، و همچنین در سال های اخیر هم توسط مریم رجوی تکرار شده است این بود که رهبری انقلاب ۱۳۵۷ توسط خمینی به سرقت رفته است. خوب پرسش این است که از چه کسی این ” رهبری انقلاب ” به سرقت رفته بود؟
روشن است که پاسخ چیست . در یک کلام پاسخ از نگاه مسعود رجوی و مریم رجوی و مجاهدین خلق این است که خمینی رهبری انقلاب ۱۳۵۷ را از مسعود رجوی سرقت کرده است و حالا باید بعد از سال ۱۳۵۷ تلاش شود که این رهبری به سرقت رفته به صاحب اصلی اش باز ستانده شود . این چکیده همه بحث است . این ریشه اصلی همه درگیری های خیابانی ما بین بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ است. بازستانی ” رهبری به سرقت رفته ” انقلاب ۱۳۵۷ ریشه شکل گیری سی خرداد ۱۳۶۰ بوده است .
این روشن است که انقلاب ۱۳۵۷ محصول ” مبارزه مسلحانه ” مجاهدین خلق و حتی سازمان چریک های فدایی نبوده است، چه ما خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، این محصول قدرت و فعالیت های شبکه زنجیره ای روحانیت در مساجد و رهبری آقای خمینی بوده است. اتفاقا یکی از نکته های مهم تاریخی مخالفت آیت الله خمینی با مبارزه مسلحانه بوده است.آقای خمینی با هر انگیزه ای که با مبارزه مسلحانه مخالفت کرده باشد ، نشان می دهد یک گام از مسعود رجوی و مجاهدین خلق جلو تر بوده است، چرا که جامعه سنتی ایران را بهتر می شناخته است. مبنای شناخت مجاهدین خلق از جامعه ایران بخش روشنفکری ایران بوده است ، و نه توده های مذهبی و حتی مردم عوامی که می توانستند عکس آقای خمینی را در ماه ببینند.
بنابراین مسعود رجوی نمی تواند مدعی شود که او و مجاهدین خلق رهبر انقلاب ضد سلطنتی بوده اند. البته مسعود رجوی می تواند در مقابل سازمان چریک های فدایی خلق فرضا می تواند این ادعا را داشته باشد که او رهبری مبارزات مسلحانه را برعهده داشته است ، اما در مقابل پدیده ای به نام ” انقلاب اسلامی” و شعارهای مرتبط که در راهپیمایی های دعوت شده از سوی اقای خمینی و روحانیون بین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ سر داده می شده است ، نمی تواند مدعی رهبری انقلاب باشد. پس چرا باید جامه و مردم را به سمت خشونت و آغاز مبارزه مسلحانه و سی خرداد ۱۳۶۰ کشاند؟
من فکر می کنم وقایع تاریخی که حد فاصل ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ پیش آمده است ، تاثیر گرفته از خطی بوده است که باید هر چه زودتر رهبری به سرقت رفته انقلاب توسط خمینی به صاحب اصلی اش که مسعود رجوی باشد، بازگردانده شود. بطور مثال اگر یادتان باشد در اواخر سال ۱۳۵۹ یا اوایل ۱۳۶۰ دادستانی وقت یک اطلاعیه ای ۱۰ ماده ای داد که یکی از بند های ان این بود که اگر هر گروهی سلاح های خود را تحویل دولت بدهد ، تا مرز مبارزه مسلحانه حق فعالیت سیاسی دارند. و طبق این اطلاعیه کلیه احزاب و گروه ها اجازه مناظره ، بحث های عقیدتی و سیاسی و فعالیت آزداد داشته باشند مگر اینکه آنها که اعلام مبارزه مسلحانه بر ضد جمهوری اسلامی کرده و موضع خود را تغییر نداده اند .
حالا شما مضمون همین اطلاعیه دادستانی در اوائل ۱۳۶۰ را بگذارید در مقابل اطلاعیه هایی که دادستان های فعلی می دهند و آن را مقایسه کنید. این تفاوت از کجا شکل گرفته است؟ بله بخشی به عملکرد و اشتباهات حکومت بر می گردد، اما بخشی نیز به مسعود رجوی و مجاهدین خلق بر می گردد که جامعه را به سمت خشونت و مبارزه مسلحانه هدایت کرد. درسته می توان به همان اطلاعیه ۱۰ ماده ای دادستانی در سال ۱۳۶۰ هم هزار اشکال وارد کرد ولی وقتی یک مسیری را قرار است طی بکنیم که در آن ” بازستانی رهبری به سرقت رفته انقلاب ضد سلطنتی سوی آقای خمینی به آقای مسعود رجوی” تعریف نشده است، می توان با آن کنار آمد و به آرامی حرکت کرد و برای ترمیم آن تلاش کرد .
اما به دلیل اینکه مجاهدین خلق برای ” بازستانی رهبری به سرقت رفته انقلاب ضد سلطنتی از سوی آقای خمینی به آقای مسعود رجوی” عجله داشتند ، در مقابل شرایط جدید و اطلاعیه دادستانی و سخنرانی آقای خمنی در اردیبهشت ۱۳۶۰ نتوانستند موضعی منطقی اتخاذ کنند.
ببینید در همان مقطع اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ آیت الله خمینی یک سخنرانی عمومی داشت که در آن اشاره کرده بود که مجاهدین خلق سلاح هایشان را تحویل بدهند و به آغوش ملت باز گردند . آقای خمینی گفته بود :
” اینها اشتباه می کنند ، اگر اینها به ملت برگردند که برای خودشان صلاح است و اگر به این امر (تشنج آفرینی) ادامه بدهند یک روز در پیش است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود”
اما مسعود رجوی و نشریه مجاهد بلافاصله در پاسخ اطلاعیه مجاهدین خلق را منتشر کرد و ضمن تهدید تلویحی پاسخ دادند که :
” بی گمان شما در هر موقعیتی که مقتضی بدانید تکلیف نهایی مورد اشاره در سخنان ده اردیبهشت را مقرر خواهید فرمود ، لیکن ما باز هم به عنوان انقلابیون یکتا پرست به عرض می رسانیم تا وقتی راههای مسالمت آمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگردیده، تلاش خواهیم نمود از عکس العمل های خشونت بار و قهر آمیز بپرهیزیم “
مسعود رجوی اساسا توجه نداشت که دو سال است که از شکل گیری این حکومت می گذرد و خودش و مجاهدین خلق به ” جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد ” رای داده بودند. پس چرا مسعود رجوی به رفراندم جمهوری اسلامی رای داد ؟
دو حالت بیشتر وجود ندارد :
یا باید گفت باور نداشت و نمی خواست جز ۲ در صد رای نداده به جمهوری اسلامی باشد ،یا اینکه مسعود رجوی با رای به جمهوری اسلامی با همه کاستی هایش پذیرفته بود که مسیر اصلاح و تکمیل آرام و مسالمت آمیز پیش برود. من شخصا اعتقاد دارم که مسعود رجوی به وضعیت اول باور داشت و نمی خواست جز ۲ در صد رای نداده به جمهوری اسلامی باشد و شفاف موقعیت خود را نشان دهد ، بلکه میخواست در از هاله ای از ابهام خط بازستانی ” رهبری به سرقت رفته انقلاب ضد سلطنتی ” را دنبال کند و این ریشه و جوهره تمام وقایع و درگیری های خیابانی پیش آمده از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا سی خرداد ۱۳۶۰ و آغاز خشونت و مبارزه مسلحانه و چرخیدن ” چرخه خشونت ، ترور و اعدام ” ما بین جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق بوده است.