نقدی بر کتاب „بی تبر مردگان این جنگل“ نوشته مهدی خوشحال
کریم غلامی، ایران فانوس، 24.01.2019
خیلی وقت ها این آرزو را می کنم که ای کاش هزار سال پیش زندگی می کردم یا حد اقل چند صد سال پیش، زمانی که همه چیز در حالت طبیعی خود بود. در آن زمان ها هر چند کامپیوتر و موبایل و تکنولوژی امروزی وجود نداشت و یا بخاطر یک بیماری ساده مثل سرما خوردگی میلیون ها انسان می مردند و با این حال به نظر من باز هم ارزش آن را داشت که در آن دوران حتی چند روزی زندگی کرد. در آن زمان ها، طبیعت دست نخورده باقی مانده بود، سرزمین های سرد مثل قطب شمال، سرد و پر از برف بود، صحرا ها و کویر ها، خشک و زیبایی خودش را داشت و جنگل ها پر از درخت و رودخانه ها پر آب و دریاها تمیز و سرشار از ذلالیت. ما انسان ها، هنوز موفق نشده بودیم که نسل بسیاری از حیوانات را از بین ببریم و یا جنگل ها را بی درخت و دریاها را خشک و کثیف بکنیم. دوست داشتم، در آن زمان زندگی می کردم زیرا هنوز جوان مردی، جوان مردی بود، شجاعت و از خودگذشتی با ارزش بود و اگر کسی به یاری کسی می شتافت از او تقدیر می شد. زمانی که زنان، زن بودن و مردان، مرد.
شاید بپرسید که چرا من چنین آرزویی دارم؟ می توانم صدها دلیل برای شما بیاورم مثل مواردی که در بالا به آن اشاره کرده ام. در صفحه اینترنتی شخصی خودم، مطلبی را نوشته بودم هر چند بسیار کوتاه بعضی ها آن را به اصطلاح „لایک“ کرده بودند و یا یک „کامنت“ برای آن نوشته بودند. یک نفر که این مطلب کوتاه من چندان به مزاجش خوش نیامده بود، تلاش کرده بود که به من توهین بکند. فکر می کنید که چه توهینی به من کرده بود؟ او بدترین فحش و توهینی که به ذهنش می رسید، برای من „کامنت“ کرده بود. او مرا „روشنفکر“ نامیده بود. بطور واقع، روشنفکر بودن چیز خوبی است. متاسفانه، در دنیای امروزی روشنفکر بودن جرم است و جایش در زندان و بدترین توهین و فحشی که یک نفر می تواند به فرد دیگری بگوید، اصطلاح „روشنفکر“ است. روشنفکر ها، در زندان و یا رانده شده از جامعه و گوشه گیر هستند، اما دزدها و شیادها در راس قدرت و در راس امور هستند. افراد متخصص و کارآمد، بیکار و فقیر و افراد بیسواد و کلاه بردار صاحبان کار و بازار کار هستند.
شاید فکر کنید که انتقاد من به ایران و ایرانی ها و حکومت ایران است نه، هر کجای این زمین که بروید همین است. اروپانیوز(ارگان خبری اروپا) خبری در رابطه با اکتشافات کهکشانی داده بود، فردی یک کامنت بسیار جالب نوشته بود که اگر روزی فرا زمینی ها به زمین بیایند و دونالد ترامپ از طرف جامعه انسانی به عنوان نماینده با آن ها دیدار کند، پیشاپیش ما آبرو باخته کل کهکشان ها هستیم. رییس جمهور قویترین کشور دنیا(آقای جهان) یعنی آمریکا، فردی است بی سواد و لومپن و کمترین دانش سیاسی و اجتماعی و اخلاقی ندارد. درد که یکی نیست.
در روزهای تعطیلی نورروزی(سال نوی میلادی) فرصتی شد که سه عدد کتاب بخوانم. یکی از این کتاب ها، کتاب „بی تبر مردگان این جنگل“ نوشته آقای مهدی خوشحال است. این کتاب، نوشتاری ساده و روان دارد و از طرفی پیچیدگی خاص خودش که فرد را مجبور می کند داستان را دنبال کند تا نتیجه و یا به اصطلاح پیروزی قهرمان داستان را ببیند، اما اینگونه نیست، قهرمان داستان ما سوار بر اسب سفید به همراه شاهزاده زیبا تا پایان عمر زندگی نمی کند. زیبایی این کتاب، هم در این است هر چه که بیشتر می خوانی، شکست و ناکامی بیشتر است و انگار سراشیبی است که شیب آن تندتر و عمیق تر می شود. من این کتاب را به سه فصل تقسیم می کنم، فصل „روشن“ فصل „نمیه تاریک“ و فصل „تاریک“
در ابتدای داستان، با خجسته خانم آشنا می شویم، زنی 60 ساله که تنها و بی کس و بیمار، در غربت زندگی می کند و شاید می توان گفت که او جزو معدود کسانی است که هویت و ارزش های خود را با روند جامعه تغییر نداده است. او با بیماری و درد پایی که دارد، تلاش می کند که به هم نوع های خود کمک کند در حالی که از دید بسیاری بخصوص ایرانی ها، کمک به دیگران یک کار احمقانه است و هر فرد باید به فکر خودش باشد و با پا گذاشتن بر روی دیگران، بالا رفت. در ادامه، می بینیم که وقتی همه چیز در حالت طبیعی خود بود، یعنی „زندگی طبیعی بود. غذاها، آدم ها، گیاهان و حیوانات طبیعی و بومی بودند“ همه چیز ساده و زیبا بود، اما با گذشت زمان و آموختن پدیده های نو، دنیا را به پیچیدگی و یا بهتر بگویم، تیره تر می گردد. بطور مثال، وقتی که در زمین آن ها کوزه ای پر از سکه طلا پیدا شد. قهرمان داستان ما یاد گرفت که اگر گنجی پیدا کرد، نباید با کسی در میان گذاشت و بخصوص از دولت. او که برای پیدا کردن گنج، زمین را می کند، نهایتا گورکن می شود.
„ذات“ بد و خوب وجود ندارد. بلکه این زمانه و جامعه است که به ما یاد می دهد که چه روشی برای زندگی و ارتباط با جامعه انتخاب کنیم. جامعه ایرانی ها در خارج از ایران، یک فاجعه است. کمتر کسی پیدا می شود که قصد کمک به دیگران را بدون چشم داشت داشته باشد. دروغ گفتن و دزدی کردن و کلاه برداری و سوء استفاده کردن از انواع مختلف آن. این ها، تماماً حاصل دست آورد جامعه و حکومت هاست. یادم است که در دوران کودکی، یک فیلم ایرانی دیدم، این فیلم در ایران بسیار مشهور شد و بسیاری آن را دیدند، نام فیلم یادم نیست، فیلم در رابطه با مردی بود که یک روزنامه مربوط به آینده را می خواند که خبر شروع جنگ را می دهد و این مرد با احتکار و سایر کارها، ثروتمند می شود. نتیجه اخلاقی این فیلم، این بود که از شرایط بد و سخت مردم می توان استفاده کرد تا زندگی بهتری داشت. این یک نمونه از آموزه های بد در جامعه ما است. فکر می کنید که چرا در جامعه امروز ایران، دزدی و کلاه برداری و اختلاس بسیار زیاد شده است؟
در فصل دوم این کتاب، به دوران نیمه تاریک وارد می شویم، قمار بازی یا همان „سیاست“ بازی است. سیاست، قواعد یکسانی مثل قمار دارد. اگر یک سیاست باز به مانند قمار باز حرفه ای کار کند و قواعد بازی را بداند، برنده خواهد شد. در سیاست به مانند قمار، جایی برای صداقت، راستی و درستکاری و از خود گذشتی وجود ندارد، بلکه تماماً حقه بازی و تر دستی و فریب دادن و شیادی و حیله گری است.
در فصل سوم، ما وارد دوران تاریک می شویم. دورانی که کاملا تاریک است و چیزی جزء سیاهی و خون نیست. آقای خوشحال، به خوبی در این فصل به مناسبات درونی و بیرونی مجاهدین پرداخته است. چهره واقعی سید(صدام حسین) و آقا جمال(مسعود رجوی) به خوبی ترسیم شده است و نیازی به توضیح نیست و فقط باید آن را خواند.
در این کتاب، در هر فصل، با شیوه نوشتاری متفاوتی رو به رو هستیم، شاید برای بعضی ها فهم آن سخت باشد، اما برای کسانی که در دنیای „سیاست“ به دام „بازی“ افتاده اند، درک روشن تری خواهند داشت. این کتاب، نوشتاری روان دارد که آدم را مجبور می کند تا انتها آن را بخواند. با تشکر و سپاس فراوان از این کار آقای مهدی خوشحال.
http://www.iran-fanous.de/wp-content/uploads/2019/01/toetenohneaxt.pdf
„پایان“