چه کسی به جنگل باز می گردد؟
مهدی خوشحال، ایران فانوس، 30.04.2020
همه ما وقتی در این چرخ دندانه های زندگی پر استرس و پر هیاهوی شهری کلافه و سرخورده و سر درگم هستیم، گاه هوس رفتن به جنگل می کنیم تا جسم و روح خسته و تشنه مان را به روح و سبزینگی جنگل بسپاریم اما وقتی که نوازش روح مان از نوای پرندگان و نغمه مرغان و شرشر جویباران و نسیم وحشی، سیر شد و خستگی از جسم مان به در رفت متاسفانه از یک نواختی و سکوت و سکون جنگل دست ساز و بی روح، خسته شده و دوباره میل به ادامه زندگی اجتماعی و شهری می کنیم.
به راستی اجدادمان چگونه در جنگل زندگی و کار می کردند و همانجا با زندگی وداع می گفتند بدون این که چشم انداز و زندگی امروز شهر و شهرنشینی به مخیله شان بگنجد.
از آنجا که اجدادمان در جنگل بکر به دنیا آمده و در جنگل وحشی می زیستند، جنگلی بودند. جنگل، برای اجدادمان دنیای کاملاً متفاوتی نسبت به دنیای شهری است که ما زندگی می کنیم.
مردمان جنگل که همان اجدادمان باشند در جنگل کار و تلاش می کردند که جملگی با کار و تلاش مردمانی که امروزه در شهر زندگی می کنند فرق اساسی داشت. آنها به دلیل کار طاقت فرسا و انواع بیماری و کمبود غذا و بهداشت و جنگ های دائم و پیکار با وحوش و طبیعت، عمری کوتاه داشتند. اما چه انگیزه و رمز و رازی آنان را بقاء و دوام می بخشید؟ اول این که جنگلی ها کار و جنگ و مناسباتش با مردم امروز فرق اساسی داشت. آنان کار را برای تولید و تولید را در راستای مصرف و بقاء می خواستند و مازاد دسترنج شان را به دریا نمی ریختند تا تعادل بر قرار شود و جنگ شان، نیز مانند کارشان در راستای بقاء بود و نه جنگی بیهوده و فرسایشی از نوع خودزنی. همچنین، آنان ناچار به همبستگی واقعی با دیگران و طبیعت و زمین و آب بودند و از این رهگذر انرژی می گرفتند و آزادی، به معنای واقعی داشتند. مشغله و کارشان به چند چیز ابتدایی و ساده ختم می شد و محکوم به قانونمندی جنگل و طبیعت و کار در دریا و زمین بودند که جملگی کارهای فیزیکی بودند. یک درخت کهنسال جنگل که اسرار زیادی از رنج و محنت جنگلیان در سینه داشت، بر شاخسارانش آشیان پرندگان قرار داشت و سایه بانش خستگی جان ها را به در می کرد و تنه تنومندش به کومه و ماوای مردمان جنگل بدل می شد.
با این وجود اما مردمان طبیعت و جنگل، همانند مردم امروز به دنبال دنیای بهتر و مفری جهت گشایش و رفاه و امنیت و غلبه بر وحوش و طبیعت سرکش از مغز و ذهن خود استفاده کرده و ابزار کار و شکار و مهارت را تا آنجا خلق کردند و به کار گرفتند تا این که کم کم به آنچه که می خواستند یعنی به دنیای روشن و رفاه و امنیت و قانون و اجتماع و بهداشت و عمر طولانی تر، دست یافتند.
در زندگی شهرنشینی امروز به ندرت کسی به کاشت دانه اشتغال دارد بلکه عموماً کاشت دانش و علم و اندیشه و تکنولوژی است که گاه این اندیشه در راستای آرزوها و تخیلات گذشته و به نفع مردم شهرنشین است و بعضاً به زیان مردم عمل می کند و منجر به مدیریت نادرست و دیکتاتوری و جنگ و وسایلی که به کشتار جمعی ختم می گردد.
زندگی شهری و رفاه و امنیتش، بستری شده است تا مردم به دوران سخت و صعب دوران جنگل نشینی و اجدادشان ریشخند بزنند و هر آنچه عقب ماندگی و مرارت را به آن دوران نسبت دهند و به حال و روز امروزشان شادمان و سرخوش باشند. شهرنشینی، اما به وسایل و ابزارهای خود نیازمند است از بهداشت و امنیت و مرزها و زندان و انواع کارها و مشاغلی که النهایه برای بقاء نیست و انواع جنگ هایی که ماهیت تخریبی و زوال دارند.
شهرنشینی ای که قرار بود از زمین تا آسمان با جنگل و جنگل نشینان قدیم فرق اساسی داشته باشد و دائماً نیل به سوی رفاء و پیشرفت و آبادانی و سالم سازی و زیباسازی و صلح و آزادی داشته باشد و انسان شهرنشین را از زمین و زمان رها کرده و به کرات و سیاره های دیگر برساند با این وجود اما در نگاه کسانی به بیمارستان و تیمارستان و زندان بدل شد. کار، در خدمت سرمایه و سرمایه نیز در خدمت سود است و جنگ نیز در خدمت بقاء نیست بلکه انواع و اقسام جنگ های گرم و سرد خلق شدند. جنگ برای برتری، جنگ برای حفظ مرزها، جنگ برای آب و خاک، جنگ برای عقیده و نژاد، جنگ برای سوزاندن مازاد سرمایه مادی، جنگ برای سوزاندن پتانسیل مردمی، جنگ برای تصرف فضا، جنگ برای فروش سلاح، جنگ برای انرژی و مدل های دیگر.
جهانی که قرار بود اثری از تاریکی و زشتی و پلشتی و ناهنجاری و بیماری و دغدغه های دیگر در آن نباشد و هر آنچه پلشتی و آلودگی به فراموشی سپرده شود، هر روز بیشتر از روز قبل آلوده تر شد. آلودگی هوا، آلودگی خاک، آلودگی آب، آلودگی زیرزمین.
تولید در حد افراط و خارج از نیاز اجتماع و برای تصرف بازار و ورشکستگی دیگران، مصرف در حد جنون و سپس تولید انواع زباله های خوراکی، زباله های صنعتی، زباله های صوتی، زباله های تصویری، زباله های گفتاری، زباله های نوشتاری و سایر زباله هایی که در اثر کار و تولید و مصرف بی رویه، خود به زباله بدل شده اند.
روزگاری که یک ویروس نامرئی می تواند زندگی مدرن و شهری را زیر سئوال ببرد و بسیاری از دستاوردهای مردم را بلااستفاده و مردمی که تحت سیطره انواع و اقسام قانونمندی های سیاسی و اجتماعی و عقیدتی کهنه و دمده، زندانی و اسیر بودند همچنان آنان را در یک آپارتمان کوچک زندانی تر و باصطلاح قرنطینه کند؛ آیا، این همانی بود که اجدادمان پس از یک عمر و تاریخ کار و تلاش و جنگ و مصیبت و آرزو و آرمان، به دنبالش بودند؟ اگر آن ها اینچنین آینده ای را خیال و تصور می کردند آیا با ریاضت و سرعتی که عمر و جان شان را برای گشایش و آبادانی هزینه کردند از همه مهمتر حاضر به نابودی جنگل و زیستگاه خود می شدند و جنگل شان را به شهر و شهرنشینی، بدل می کردند؟ معلوم نیست.
با این وصف، امروز زندگی شهری و دستاوردهایش زیر علامت سئوال است و بسیاری از دستاوردهای تاریخی و سراسر رنج و محنت مردم بلااستفاده باقی مانده است که اگر در همین سر فصل مهم مردم نتوانند از این معضل و مشکل خودساخته و جنگی که با طبیعت و طبیعت با آنان دارد به سلامت عبور کنند و قدم به دنیایی ناشناخته و متفاوتی بگذارند، بی شک کسانی از مردم و مردم شهرنشین راه پیموده را کژراهه می پندارند و هوس رفتن به جنگل اجدادشان را می کنند البته اگر جنگلی بکر از آن نوع و مدلی که اجدادمان در آن زندگی می کردند باقی مانده باشد.
متاسفانه، اجدادمان در مسیر برون رفت و پیشرفت، چنان حرص و آز به خرج دادند و جهت رسیدن به اجتماع و ابزار و رفاه و زندگی بهتر، تخته گاز به جلو آمدند و در این مسیر سایر موجودات زنده و منابع حیاتی را درو کردند و سپس همه پل های پشت سر را خراب کرده و هیچ گاه فکر امروز و فرزندان خود را نکردند که مبادا در آینده و در مسیر راه شاید فرزندان شان کم آورده و یا به سد و مانعی هر چند کوچک و یا بزرگ، گرفتار شوند و لاجرم راه برگشت و جنگلی بکر برای پناه بردن و بقاء مجدد داشته باشند.
„پایان“