راز پیروزی و شکست
مهدی خوشحال، ایران فانوس، 07.02.2022
هر سال بهمن ماه سرفصل انقلاب که فرا می رسد، هر کسی به ظن خود، سعی می کند تا از مشروعیت یا عدم مشروعیت انقلاب سخن بگوید. البته در باب مشروعیت انقلاب، حضور میلیونی مردم در آن دوران در خیابان و به ثمر رسیدن انقلاب، کافی است و مابقی حدیث. ولی هم اکنون که دشمنان به سم پاشی از انقلاب مشغولند، یکی که معلوم نیست هم اکنون شیر خفته است یا کفتار بیدار، جهت رد گم کنی و فرافکنی و این که گذشته سیاه خود را سرپوش بگذارد، می آید و در سر فصل انقلاب اظهار لحیه می کند و خود را انقلابی و دیگران منجمله شاه و جمهوری اسلامی، را ضد انقلابی و ملامت و سرزنش می کند که آنان حق مالکیت شش دانگ او را خورده و برده اند. او این تحلیل را البته در حاکمیت صدام حسین که خوش خوشانش بود از خود در کرده است که جمهوری اسلامی ادامه حکومت شاه است و هر دو با سرکوب نگذاشتند تا انقلاب به دست انقلابیون واقعی که او باشد بیافتد.
این ها در حالی است که از انقلاب سال 1357، 43 سال می گذرد و او طی این مدت در دامان دولت های عراق و عربستان و اسراییل و آمریکا و دیگران، به سر می برد و سرکوب نشده بلکه همواره مورد حمایت مالی و سیاسی و نظامی آنان بوده است.
انقلاب ایران که در سال 1357 با رهبری آیت الله خمینی به پیروزی رسید، یکی از کارکردش آزادی زندانیان سیاسی و مذهبی از زندان شاه بود. زندانیانی که پس از آزادی بعضاً طلبکار انقلاب شدند که مالک و صاحب اصلی انقلاب آنان بودند. مجاهدین خلق، پس از آزادی از زندان سابقه مبارزاتی خود را به رخ این و آن می کشیدند که ما مبارزه مسلحانه کردیم در حالی که روحانیون مثل ما مبارزه نکردند.
یکی دیگر از معیارها و سنجش مجاهدین خلق شهدای شان در دوران مبارزه با حکومت شاه بود که جمعاً طی 7 سال مبارزه 70 شهید داشتند در حالی که روحانیون تنها در سال 1357 هزاران شهید برای انقلاب داده بودند.
پیروزی یا شکست، دلایل مختلفی دارند اما دو دلیل اول که مهم تر از دلایل دیگرند، متوجه رهبری انقلاب هستند. آیت الله خمینی، به عنوان رهبر انقلاب شخصیتی کاریزما، شجاع، جدی، با ایمان و اراده و فکری نظام مند داشت که این ها در اعلامیه ها و سخنرانی هایش در همان زمان مشهود بود و این صفات نه این که راهگشا بود بلکه معجزه می کرد. متقابلاً، ما با شخصیت دیگری مواجه هستیم که خود را محق رهبری و مالک انقلاب می دانست که در بعضی و یا همه موارد فوق مخالف آیت الله خمینی بود. مسعود رجوی که از برکت انقلاب از زندان آزاد شده بود، ضمن این که بنا بر اسناد بیرون آمده به همکاری با ساواک مشغول بود، او همچنین شخصیتی کاریزما اما ترسو، جبن، بی اراده، بی هدف، حیله گر، حقه باز، زبل، بی ایمان، بیرحم، یکدنده، لجباز، خیره سر، خودشیفته، حراف، زنباره، شکمباره، بی سواد و ذهنی غیر نظام مند داشت که هر چند در مسیر راه از نعمات و برکات و نیروهای انقلاب، استفاده کرد و به ساز و برگی قوی دست یافت اما با آنچه که در وجود او وجود نداشت، اضمحلال و شکست اجتناب ناپذیر بود. این شکست، ربطی به شرایط و سرکوب و نیرو و وسایل دیگر نداشت.
مسعود رجوی، به عنوان رهبری مجاهدین خلق وقتی در انقلاب و تصاحب قدرت در سال 1357 شکست خورد و شکستش به دلایلی که در فوق یاد شد حتمی بود، او همچنین در فاز سیاسی تلاش خود را از حیث تعادل قوا و یارگیری و تبلیغات و نیروگیری به آزمایش گذاشت اما مجدداً شکست خورد. او سرانجام از سال 1360 به مبارزه مسلحانه رو آورد و آخرین شانس خود را برای تصاحب انقلاب و قدرت، امتحان کرد. اما او همزمان تمامی سال های دهه 1360 را به دنبال زنبارگی و آن چه در ایام جوانی و دوران هفت ساله زندان، از دست داده و کمبود داشت، صرف کرد و جهت انحراف و لاپوشانی مسایل شخصی اش شعله های جنگ را تندتر کرد و انواع فریب و ترفند و استعداد و توان و فکر و انرژی و خدعه و سایر ابزارهای سازمانی را به کار گرفت و این کار نه یک روز و دو روز، نه یک هفته و دو هفته بلکه ماه ها و سال ها به طول انجامید.
او همزمان که زنبارگی خود را در اولویت راه خود و سازمانش قرار داده و مقدس می شمرد، همچنین دو دستی به اهرم های قدرت داخلی و سازمانی، جسبیده بود. او از داخل زندان شاه و به کمک ساواک به حذف رهبران مجاهدین اشتغال داشت. از سال 1354 پس از حذف بهرام و شهرام که خطری برای رهبری او بودند، همچنین در بیرون از زندان نیز توسط ابزار جنگ توانست رقبای خود را که افرادی چون موسی خیابانی و علی زرکش، بودند را از دور خارج کند و حتی افرادی چون مهدی ابریشمچی که با دلقک بازی برای خود هوادار و سمپات جور کرده بود با تهی کردن غیرت خروسی اش و به جای آن نشاندن غیرت ایدئولوژیک، در ابتدا او را نفله و نابود کرد و سپس همه سمپات هایش را از او جدا کرد.
درنتیجه، او بسیاری از وسایل قدرت را در جنگ به کار نگرفت چون که او هدف قدرت در توان و الویتش نبود. همچنان که او در سال 1363 و 1373 بیش از یک سوم نیروهایش را که ابزار قدرتش بودند، به زندان انداخت و به هزاران بار ثابت کرد که قدرت الویت اولش نیست بلکه نیازهای روحی و روانی و شخصیتی و مالیخولیایی اوست که الویت اولش است.
همچنین، آیت الله خمینی در دوران زمامداری شاه، پرونده ای نزد ساواک نداشت ولی ایشان که می گوید رهبری انقلاب از من دزدیده شده، تا بخواهید در زندان و خارج از زندان سند و مدرک از خودش برجای گذاشت که سند زیر و پاداش از جانب ساواک، یکی از ده ها سند و مدرک است.
بنابراین، همان طور که پیروزی نیاز اولش داشتن رهبری کاریزما با عزم و اراده و شجاعت و ایمان و سماجت و هدف و نظام فکری باورمند است، عدم خصوصیات فوق نیز به راحتی می تواند جنبش و فرقه ای را با همه وسایل و امکانات و حامیانش به خاک سیاه بنشاند و رهبرش را در سرفصل های مختلف به فرافکنی و یاوه گویی وا دارد.
„پایان“