عمو نوروز، از صلح و شادی چه خبر؟

عمو نوروز، از صلح و شادی چه خبر؟

عمو نوروز، از صلح و شادی چه خبر؟

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 19.03.2022

عمو نوروز! خوش آمدی. قدمت مبارک. ولی نمی دانم چرا امسال قدمت مثل سال های گذشته، سبک نیست. قبل از این که بیایی، ابتدا ویروس کرونا و سپس جنگ آمد.  همه چیز در مسیر ایام عوض می شوند و ما نیز تغییر می کنیم. از این که قدمت را مثل گذشته گرامی نمی داریم، تقصیر ما نیست دیگر دل و دماغی برای مان باقی نمانده است. مثلاً من خودم روزگاری که ده سالم بود برای رسیدن و آمدن تو نود روز انتظار کشیدم چون که آمدنت بهترین لحظات زندگی بود به ویژه روز اول سال در پوست خود نمی گنجیدم و لحظات را نمی فهمیدم. من به جز همان سیزده روز سال که لباس نو به تن می کردم، جیبم پر پول و شکمم سیر و با هیچ کس دعوایی نداشتم و با دشمنانم آشتی و فصل نو شروع می شد و مدارس تعطیل می شد و مردم همه سرخوش و قبل از آمدن گدابهار، همه سرمست و شاد بودند و کینه ها به دور ریخته می شد و جای کینه را صلح و دوستی می گرفت و طبیعت آغازی نو می کرد و فصل کار شروع می شد و زمین ها شخم زده می شد و بهار آغاز می شد و دل ها شاد و کودکان محله لباس نو برتن و همه جا ولوله و خروش و شادی و شور و فتور بر پا بود؛ عمونوروز، از آن روز تا به امروز اگر حساب و کتاب بکنم شاید به جای نود روزی که منتظر آمدنت بودم هم اکنون شاید چند روز و چند ساعت منتظر رسیدنت هستم، شاید تقصیر من است که زمانه و مکانه، تغییرم داد و شاید هم تقصیر توست که نتوانستی به سیاق قبل دل ها را همانطور پاک و صاف و زلال، نگهداری و مردم را از آلودگی هایی که هر روز بیشتر و بیشتر می شوند، پاکیزه نگهداری تا قدر تو را بهتر بدانند و حرمتت را بهتر نگهدارند. لابد آن روزها که در سینه ات جز مهر و محبت و دوستی و آشتی و فراوانی و نعمت، چیز دیگری نبود هم اکنون سینه شرحه ات بار سنگینی از بی مهری و بدعهدی و تفرق و جدایی و بد اخلاقی و نامهربانی و بی وفایی از زمانه، را نهفته داری که زبانت قاصر از بیان آن هاست. ولی من انگار سنگ صبورم و طاقتم از شنیدن آن چه که در دل داری فراوان است. بگو ببینم پشت پرده این همه سردی و بی عدالتی و ناجوانمردی و بدعهدی و بدخلقی و تنهایی و حسرت و افسردگی و بیماری و جنگ و جدال، چیست و النهایه چه خواهد شد؟ آیا ما این شانس و اقبال را داریم تا به همان دوران زیبایی بیرون و درون و بدون دغدغه و مملو از فراوانی و مهر و محبت و صلح و دوستی، باز گردیم یا این که روزگارمان روز به روز بدتر و سیاه تر خواهد شد و به کودکان مان نیز سرایت خواهد کرد و ضمن نابودی خود، بستر و طبیعت تو را نیز نابود می کنیم؟ آیا ما به سمت بهبودی اوضاع و احوال می رویم؟ یا این که به سمت نابودی شرایط؛ عمونوروز، احوال مان به راستی چه خواهد شد؟ امیدوارم همه چیز بر وقف مراد و اوضاع و احوال روز به روز بهتر شوند.

دوست عزیزم، ممنون از این که سالی یک بار و برای خروج از تباهی ها و تاریکی ها و دلتنگی ها و مصیبت ها و بی حرمتی ها، به عمو نوروز دخیل می بندی. اینهایی که تو گفتی، من به زبان دیگری از نسیم و باد و امواج دریا و جوشش چشمه ساران و نغمه بلبلان و سروهای خمیده و غنچه های نوشکفته و چمنزارها و گل های بنفشه در هوای آلوده و جای جای این طبیعت پژمرده، شنیدم و دیدم و اینها برایم تازگی ندارد ولی برخلاف همه سال هایی که مرا دیدی و در لحظه دیدن کوله باری از زیبایی و تندرستی و دعای خیر، همراهم بود و نثار همه می کردم استثنائاً امسال حرف و حدیثم چیز دیگری است و قصه پر غصه ام با سال های قبل فرق می کند. امسال، قاصد تندرستی و صلح و صفا و مهر و دوستی و برادری و فراوانی و صلح و اخلاق، نیستم بلکه بر عکس می خواهم دق دلم را خالی کنم و بگویم که خانه از پای بست ویران است و تا خرابی از حد و میزان نگذرد آباد نخواهد شد. همه آنچه که من و شما و اجدادمان ساخته و پرداخته بودیم، نیست و نابود خواهند شد و از نو طرحی نو در آسمان تیره رقم خواهند خورد و سپس جهان برای کودکان مان آباد خواهد شد. کسی خواهد آمد و او منجی طبیعت و آدم های بیمار و در حال انقراض خواهد بود.

صادقانه عرض کنم، ویروس کرونا و واکسن و جنگ اوکراین و مسایل دیگر همه بهانه و زمینه ساز یک جنگ و پیکار عظیم است. جنگ بزرگی که همه نابود خواهیم شد و دوباره زنده، اما این جنگ و نابودی به همین سادگی و سهولت اتفاق نخواهد افتاد. ببین، سالیان زیادی ما فرصت احیای خود و طبیعت اطراف مان را داشتیم ولی هر روز که گذشت خود و طبیعت اطراف مان را به خاطر مصالح و منافع خود نابود کردیم. از ابتدا قرار بود، ارابه تکامل به پیش برود تا امروزه به نقطه عدالت و مساوات و وحدت و سپس مردم به عظمت و مجد و انسانیت و کرامت و آنچه که گفتی مستحق آنند، برسند ولی متاسفانه نرسیدند و فرصت دارد از دست می رود و بنابراین وقت کوتاه و غنیمت است. قرار بود، مردم از پس جنگ و قحطی و غارنشینی و فقر و نادانی و بیماری، به رستگاری و آرامش و تفاهم و تعاون و بهشت موعود برسند ولی همان طور که می بینی برادر با برادر جنگ دارد و برادر دیگر با پسر عمو و پسر عمو با عضو قبیله و قبیله با قبیه دیگر و همین طور ممالک و طبقات و فرهنگ ها و نژادها و باورها و ادیان و آرمان ها و رنگ ها و زن و مرد و کودک و دارا و ندار و همه و همه درگیر منافع مادی و قدرت اند. ولی از روز اول و با این همه جنگ و جدل و پیشرفت و آبادانی و اندیشه و تجربه، قرار بر این بود تا بشر در اسرع وقت که فرصت باقی است، بتواند از خود و طبیعت و محیطش صیانت و پاسداری کند و از قید خود و زمین، نجات یابد ولی متاسفانه هر روز که گذشت اسیر خود و ویرانی اطراف خود رسید که امروز اوضاع مردم و طبیعت، آشفته تر از آن چیزی است که روزگاری تصورش می رفت. همان طور که شنیدی، البته سربسته و گنگ، برای برون رفت و این که بشر زمینی و زمین، نیست و نابود نگردد بلکه از تاریکی و جهل و اوهام، نجات یابد، باید در اسرع وقت راه حل و جراحی عظیم صورت گیرد و در پس همه زمینه سازی هایی که طی سالیان اخیر صورت گرفت، جنگ بزرگ آغاز خواهد شد. جنگ در ظاهر برای قدرت اما در نتیجه برای بقاء. مردمانی که بر اثر شانس یا تلاش و ابتکار، باقی خواهند ماند و به دوردست ها و جزایر دور پناه خواهند برد؛ ساز و کار و نظام آینده، پی ریزی خواهد شد که به مثابه گذشته رابطه بین مردم به نابودی طبیعت و همدیگر، منجر نگردد بلکه به نجات زمین و زمینیان، منجر گردد. طبعاً آن روز که نمی دانم چه روزی خواهد بود، با تتمه مردم که بسیار نیستند بلکه اندک اند، نظامی یک دست تشکیل خواهد شد که دارای یک پرچم، یک دولت، یک دین، یک زبان، یک قانون و بالاخره همه رنگ ها به یک رنگ بدل خواهند شد و زمینه نابودی مردم و طبیعت، از میان برداشته و بشریت نجات خواهد یافت.

عمونوروز عزیز، متاسفانه بر خلاف سال های گذشته و دوران کودکی، داستان غریب و باورنکردنی ای از تو می شنوم. گفتم شاید دلت از سرمای زمستان امسال پر است این بار ته دلت را بیرون بریزی و بهار خوش را نوید بدهی وگرنه جسارت نمی کردم تا تحریکت کنم و قبل از تو سخنی آغاز کنم که مناسبتی با این ایام ندارند. من بر طبق عادت و همیشه از تو جز صلح و دوستی و آشتی و سال فراوانی و برکت و تندرستی و دلخوشی، چیز دیگری نشنیده بودم. باور کردن آنچه که حال گفتی، سخت و دشوار است. به هر حال من نیز از روز اول، با زور زاده شدم و با زور زندگی کردم و حال که قرار است با زور از بین بروم تا دنیا برای آینده گان مان پالایش شود، یک پیشنهاد و آرزو نیز دارم و آن این که اگر قرار است برای نجات زمین و آینده گان، همه چیز یک دست و واحد شوند، به نظرم سال نو و عمونوروز را هم یکی کنند و قرارمان همین روزی باشد که تو هر سال می آمدی و بشارت صلح و تندرستی و فراوانی و برکت می دادی، پیغامی که ما از تو شنیدیم ولی عمل نکردیم و هزینه اش را نپرداختیم و حال باید دستاوردهای چند قرن اخیر را یکجا فدای نجات تتمه مردم و طبیعت، بکنیم. عمونوروز عزیز، با آرزوی این که جراجی بزرگ این عزیز رو به احتضار، به مرگ ختم نشود بلکه به نجات و تولد مردم و جهانی نو بدل شود، تو و آینده بشر را به خدای بزرگ می سپارم.

نامه ای به عمو نوروز

„پایان“