<strong>چرا از انقلاب 57 دفاع می کنم</strong>

چرا از انقلاب 57 دفاع می کنم

چرا از انقلاب 57 دفاع می کنم

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 10.02.2023

اخیراً گروه ها و اشخاصی از سر نادانی یا غرض ورزی، به دنبال تخطئه و نفی انقلاب 1357 بوده و منافع امروز خود را در تضاد با آن انقلاب، دنبال و شبهه افکنی می کنند.

همچنین، نیروهای شرکت کننده در انقلاب را خائن و انقلاب را فتنه نامیدن، یا از سر جهالت است یا خیانت، وگرنه نیرویی که چند دهه پیش مسایل و مشکلات خود را داشت و جز این نمی توانست انجام دهد؛ اگر نقش استبداد و خود شاه را به عنوان عامل اصلی انقلاب، در نظر نگیریم، انقلاب سال 1357 مربوط به چند ماه آخر سال نبود بلکه در امتداد دو انقلاب شکست خورده و حاصل صد سال مبارزات ملتی علیه وابستگی و فقر و اختناق بود که آن مبارزات در مجموع و در سر فصل بهمن ماه سال 1357 نتیجه داد و به گل نشست.

کسانی هستند که گشایش اقتصادی حکومت کودتا را در غیاب انسداد سیاسی به رخ می کشند که این نیز واقعیت ندارد. واقعیت این است که گشایش اقتصادی تنها برای هزار فامیل و اندکی برای نظامیان بود و از حیث سیاسی نیز جامعه به طور مطلق بسته بود تا جایی که به مردم ناراضی پیشنهاد می کردند که اگر تنها حزب حکومتی یعنی رستاخیز را نمی خواهند پاسپورت خود را بگیرند و از کشور خارج شوند.

تا جهل و ستم و فقر و وابستگی بوده مبارزه نیز بوده است. زمانی که به دنبال سرکوب مبارزات مسالمت آمیز اکثر مبارزات مردم ایران غیر قانونی و زیرزمین بودند، از زمان نوجوانی حس ستم ستیزی داشتم و به دنبال آموزش و وسایل و امکانات مبارزه علیه ستم و استبداد؛ در این حین یعنی سال 1356 در اصفهان با دوستی آشنا شدم که اتفاقاً دوستم روزگاری همکلاس و هم محله ام بود. ما همدیگر را در یک روز آفتابی در پادگان ملاقات کردیم و پس از سلام و علیک گرم از فرادی آن روز با هم هم خانه شدیم. از همان روزهای اول که هر دو جوان و آمادگی برای چالش علیه ظلم و استبداد را داشتیم وارد گفتگو و بحث های سیاسی شدیم و سپس قرار شد آن چه را که شکست جنبش جنگل و سیاهکل و سال ها قبل اتفاق افتاده بود را ادامه دهیم. جنبش سیاهکل، الگوی مبارزات ما شد و پاسگاهی را در شمال ایران شناسایی کردیم و قرار شد بعد از انقضای خدمت به طور عملی وارد مبارزات مسلحانه یعنی خلع سلاح پاسگاه و وارد مسایل دیگر مبارزه شویم.

بحث و جدل های شبانه و نقشه و برنامه مان ادامه یافت تا این که از تابستان سال 1357 ناآرامی های اجتماعی در اصفهان آغاز شد و من چون گرایش مذهبی داشتم درگیر مسایل سیاسی و انقلاب شدم و از این تاریخ به بعد راهم را با دوستم احمد، جدا کردم. در ابتدا، باید از پادگان فرار می کردم و خودم را به جمع انقلابیون حرفه ای می رساندم. از این پس دیگر به طور حرفه ای و تمام وقت مشغول مسایل انقلاب شدم و چون راه دیگری نداشتم پیروزی انقلاب برایم حیاتی و ضروری بود. فعالیت هایم در اصفهان تا روز بیست و یکم بهمن ماه ادامه یافت تا این که دریافتم انقلاب پیروز شده است. انقلاب بهمن ماه سال 1357 که به همت و تلاش انقلابیون آن روز پیروز شد تا به امروز مسایل و موضوعات غریبی تجربه کردم که از نتایج انقلاب بودند.

اول، از آن جا که خودم نظامی فراری و در جمع انقلابیون دیگر مشغول حل و فصل انقلاب بودم، پیروزی انقلاب برایم ضروری و حیاتی بود.

دوم، پس از مدت ها بحث و جدل با دوستم بر سر شیوه مبارزه و سپس خلع سلاح پاسگاه حاجی بکنده، به برکت انقلاب این امر نیز محقق شد و دوستم که سهمی در پیشبرد انقلاب نداشت همان سوژه را بعد از گذشت یک ماه از انقلاب با به دست آوردن 17 قبضه سلاح متصرف و خود رییس پاسگاه شد.

سوم، از دست آوردهای انقلاب سال 1357 زیاد بودند که یکی آزاد شدن زندانیان سیاسی بود که اتفاقاً با تلاش شبانه روزی و با هزینه زندگی و خطرات فراوان در پیروزی انقلاب سهیم بودم اما ناباورانه پس از 9 سال و برای اولین بار در پاییز سال 1366 و در کردستان عراق به دست همان زندانی سیاسی که از زندان شاه آزاد شده بود، زندانی شدم. او یک تروریست و مجرم بود در حالی که من برای آزادی به بند کشیده شدم.

چهارم، از همه عجیب تر، سال های قبل و بعد از انقلاب که من کار سیاسی می کردم تعداد دیگری از اعضای خانواده ام اعم از پدر و برادر بزرگتر و تعدادی دیگر گرایش سیاسی داشتند که با حساب سرانگشتی و معمول می بایست امروز دهها تن از اعضای خانواده ام سیاسی می بودند. ولی آن چه در مسیر سیاست و در عراق برایم اتفاق افتاد، همه ی محاسبه را به هم زد. در سال 1370، وقتی از کار اجباری و جور و ستم در عراق آزاد شدم و خود را به ترکیه رساندم در ابتدای سال 1371 با چند تن از اعضای خانواده ملاقات داشتم که آن ها چیزهای عجیبی از من مشاهده کردند. ضمن این که در ظاهر به آدم های پیر و فرتوت شبیه بودم، همچنین نگران و افسرده، همه داشت و نداشتم را در عراق از دست داده و دیگر چیزی جز یک اراده ی قوی به همراه نداشتم. این موضوع خانواده ام را سخت نگران کرد و ترساند. آن ها با دیدن وضعیت من نه این که دور سیاست را خط کشیدند بلکه حتی به دنبال مشاغل نظامی و دولتی نیز نرفتند و جملگی به مشاغل آزاد و کار در روی زمین و دریا، مشغول شدند.

 با این وجود اما، جهل و تباهی آن چه را که با دیگران کرد، مانند چوب بومرنگ به سمت خودش آمد و این رسم روزگار و قانون طبیعت است.

زخم های من و امثال من به مروز زمان و در اثر تلاش و مقاومت، التیام یافت و ترمیم شد اما آن چه که بر سر جهل و تباهی آمد، زخم و چرک و کثافتی که عمیق تر شد و التیام نیافت بلکه آن ها را رسوای خاص و عام کرد تا جایی که ارباب بی مروت تا دیروز با پول و رسانه و امکانات فراوانش آن ها را از هر حیث حمایت و پشتیبانی و لانسه می کرد با رو کردن جغجغه های تازه تر دست رد به سینه جغجغه پیر و فرتوت که از هر حیث اعتبار خود را از دست داده بود زد و آن ها را در صف آخر و منتظر باقی نگهداشت.

„پایان“