10.01.2017 ـ ایران قلم
آیت الله هاشمی رفستجانی در گذشت. خبر کوتاه و برای مردم ایران و همه فعالان سیاسی در داخل و خارج از کشور غافلگیر کننده بود. در 48 ساعت گذشته تمام رسانه ای فارسی زبان و رسانه های بین المللی نقش هاشمی رفستجانی در شکل گیری، ساختار و آینده جمهوری اسلامی را مورد بحث و بررسی قرار داده اند و تمام خبر های دیگر ایران و منطقه تحت الشعاع مرگ هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است. انبوه جمعیت و عکس ها و فیلم های منتشر شده از مراسم خاکسپاری هاشمی رفسنجانی نیز برای همگان بویژه فرقه رجوی عبرت آموز است و….
اما مریم رجوی نیز طبق معمول در حالیکه در انزوای کامل در بین مردم و رسانه های فارسی زبان هست، خواسته از فرصت استفاده کند و بدون اینکه بگوید مسعود رجوی کجاست، آیا زنده است یا مرده، و چرا در این ارتباط نظری نمی دهد، اظهار فضل کرده و گفته است:
” … یکی از پایه های فاشیسم دینی حاکم بر ایران و عامل تعادل آن فرو ریخته و رژیم در تمامیت خود به سرنگونی نزدیک تر میشود. رفسنجانی در 38 سال گذشته چه در زمان خمینی و چه بعد از آن، یکی از بالاترین نقشها را در سرکوب و صدور تروریسم و تلاش برای دست یابی به بمب اتمی داشت. رفسنجانی همواره نفر شماره 2 رژیم و وزنه تعادل آن بوده و در حفظ آن نقش تعیین کننده داشته است. رژیم آخوندی اکنون تعادل درونی و بیرونی خود را از دست میدهد.”
آری! هاشمی رفسنجانی سمبل اعتدال و عقلانیت در جمهوری اسلامی بود یا بزعم شما ” وزنه تعادل ” رژیم ایران که از آن با عوام فریبی “سرنگونی” را نتیجه می گیرید.
البته ای کاش حداقل 10 سال هاشمی رفستجانی جوانتر بود یا بیشتر عمر می کرد و شما می توانستید درس بیشتری از تغییرات شکل گرفته متاثر از جامعه از او بگیرید. هاشمی رفسنجانی در قدرت بود و امتحان پس داد ، قبول نشد، اما شجاع بود و خود را اصلاح می کرد. اما شما به قدرت نرسیده امتحان پس دادید و نتیجه آن خیانت و زندان سازی و زندانبانی بود. نزدیک 40 سال است که می گویید ” مبارزه مسلحانه و خشونت طلبانه ” و برای ادامه آن خیانت می کنید و هیزم بیار جنگ و خشونت برای قدرت های جنگ طلب هستید. آری ! ای کاش مسعود رجوی نیز در اثر خواست جامعه و مردم از خشونت دور می شد و به اعتدال و عقلانیت و حرکت های مصلحانه ، مثل هاشمی رفسنجانی ، نزدیک می شد. ای کاش فرقه رجوی هم می توانست از حصار خشونت ساخته ، کمی بیرون می آمد تا از مردم مصلح و اعتدال طلب ایران میانه روی ، و مسالمت جویی را یاد می گرفت. رجوی! چرا تو هم مثل هاشمی رفسنجانی نمی توانی “وزنه تعادل” “اپوزیسیون” یا درون فرقه ات باشی؟ چرا پادوی لابی های جنگ طلب شده ای؟
آیا واقعا جمعیت حاضر در حاکسپاری وی را نمی بینید؟ این جمعیت را مثل تو از لهستان و آفریقا و کمپ های پناهندگی با پول نیاورده بودند. اتفاقا بخش عمده این مردم که در خاکسپاری آیت الله هاشمی رفسنجانی شرکت کرده بودند، از طبقه متوسط ، تحصیل کرده و روشنفکر جامعه بودند و بخش دیگر نیز توده های مردم بودند که به اعتدال ، میانه روی و گفتکو اعتقاد دارند . اما عبرتی برای تو نیست رجوی .
جمله آخر را برای رجوی می نویسم :
” وزنه تعادل ” جمهوری اسلامی مردم مصلح و مسالمت جوی مردم ایران هستند، مطمئن باش که هاشمی رفسنجانی را نیز بدون جانشین نخواهند گذاشت. کمی درنگ داشته باش، خواهی دید. اما اگر این بار دیدی، حداقل از مردم درس بگیر.
اما چند خط دیگر…
پرده اول
من در جنگ سیاسی که به شدت بین سازمان مجاهدین و زمامداران جمهوری اسلامی در حد فاصل 1357 تا سال 1360 ادامه داشت و سرانجام به سی خرداد 1360 و آغاز مبارزه مسلحانه توسط مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق منجر شد، در فعالیت تنگاتنگ تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خلق قرار داشتم. در آن مقطع بیش از همه نفرت و کینه اعضای سازمان مجاهدین، از جمله من ، هاشمی رفسنجانی را نشانه می رفت، اگر چه دکتر بهشتی نقش برجسته تری از هاشمی رفسنجانی در حکومت ایران داشت، ولی او با درایت بیشتر سخن می گفت. اما هاشمی رفسنجانی ” انقلابی ” تر ، عریان تر و خشن تر سخن می گفت و عمل می کرد و …
پرده دوم
گذشت و گذشت من به همراه دیگر نیروهای تشکیلاتی سازمان مجاهدین به عراق منتقل شدیم. ما در عراق و تشکیلات سازمان اساسا از اخبار و رویدادهای سیاسی ، اجتماعی دور بودیم، بویژه بعد از آنچه تحت عنوان “انقلاب ایدئولوژیک” در سال 1364 توسط مسعود رجوی صورت گرفت. تا اینکه در سال 1367 قطعنامه آتش بس بین ایران و عراق توسط دو طرف صورت گرفت و امضا شد، این در حالی بود که مسعود رجوی می گفت صلح طناب دار رژیم است و توقف جنگ و هر گونه عقب نشینی جمهوری اسلامی را ناممکن می دانست. اما آیت الله خمینی خود “جام زهر ” را سر کشید تا آینده حکومت خود را تضمین کند و …
پرده سوم
گذشت و گذشت. از سال 1368 به بعد یکی از شانس های زندگی من این بود که از مسئولیت در فرماندهی انتظامات قرارگاه اشرف به ستاد اطلاعات و ستاد امنیت و سپس ستاد حفاظت مسعود رجوی منتقل شدم و در این بخش ها توانستم از سانسور تمام عیار درون تشکیلات مجاهدین دور شوم، چرا که در ستاد های اطلاعات و امنیت سازمان مجاهدین به دلیل نیاز تخصصی کار، تمامی روزنامه های ایران را باید مطالعه می کردم تا بخشی از اطلاعات علنی مورد نیاز سازمان را در مورد موضوع های مختلف جمع آوری کنم تا در ستاد اخباری برای کسب اطلاعات غیر علنی و تحلیل های سیاسی مورد استفاده قرار گیرد. من آن موقع هاشمی رفسنجانی دیگری را در میدان سیاست در جمهوری اسلامی دیدم که در حال تغییر بود و …
پرده چهارم
گذشت و گذشت تا اینکه به دلیل اختلافاتی که با سازمان مجاهدین در مورد حضور در عراق و همکاری با صدام حسین ، مبارزه مسلحانه و … داشتم در ششم شهریور 1371 به زندان انفرادی سازمان مجاهدین افتادم و هشت سال در حبس قرار گرفتم و بعد هم برای ادامه حبس به زندان ابوغریب فرستاده شدم. درمورد علل اختلافات و طرح انتقادات استراتژیک می توانید به کتاب ” روزهای تاریک بغداد ” صفحه 348 تا 359 مراجعه کنید.
بعد از چند سال تحمل حبس در زندان انفرادی در قرارگاه اشرف، مسعود رجوی به دلیل اینکه بتوانم برنامه های تلویزیون مجاهدین که از تلویزیون عراق پخش می شد، را ببینم بادادن تلویزیون به من موافقت کرد. او فکر می کرد احتمالا من با دیدن برنامه های تیلیغاتی مجاهدین در زندان زانو می زنم و دوباره به تشکیلات باز می گردم و … خوشبختانه به دلیل پوشش برنامه های تلویزیونی ایران از استان کرمانشاه علاوه بر شبکه های تلویزیونی عراق ، امکان دریافت شبکه های تلویزیونی ایران نیز وجود داشت ، در تلویزیون ایران دیدم که مصاحبه هایی از هاشمی رفستجانی در مورداهداف سفرش به آسیانه میانه را پخش می کنند. با شنیدن سخنان وی بر انچه که مبنای اختلاف من با سازمان مجاهدین و مسعود رجوی بود، راسخ تر شدم و لبخنی بر لب من نشست. اما این لبخند که از دوربین مخفی زندان انفرادی رجوی قابل پنهان شدن نبود برای من گران تمام شد و برق تلویزیون را از بیرون سلول قطع کردند و …
پرده پنجم
گذشت و گذشت تا اینکه در دی ماه 1379 از زندان انفرادی مسعود رجوی به زندان ابوغریب صدام حسین تحویل داده شدم و بعد از یکسال و نیم سر انجام بعد از آزادی در سال 1381 خودم را به اروپا رساندم. وقتی به آلمان رسیدم ، از همان روز اول و در حال طی پروسه پناهندگی خودم روشنگری در مورد فرقه مجاهدین را آغاز کردم.
در این ایام روزی سازمان مجاهدین خلق آدم جاسوس و نفوذی که در دفتر و دستگاه دکتر علیرضا نوری زاده و دکتر بنی صدر داشت ، خرج این کار کرد تا من را به قول خودش بسوزاند. از شرح آن مطالب می گذرم و برای مطالعه آن می توانید به بخش دوم کتاب روزهای تاریک بغداد و یا نشریه شماره 599 مجاهد ارگان تبلیغاتی سازمان مجاهدین خلق رجوع کنید. اما
مسعود رجوی و سازمان مجاهدین در بخشی از آن برای برای تحقیر من در سال 1381 نوشتند:
14 ـ این فرد ( سبحانی ) به وضوح خود را طرفدار رفسنجانی و خطی که او دنبال می کرد می داند ولی از من ( جاسوس مسعود رجوی ) خواست که در مصاحبه به آن اشاره نکنم. سبحانی گفت: رفسنجانی پدر اصلاحات در ایران است و معتقد بود فعالیت های ( خشونت طلبانه ) مجاهدین در داخل ایران از یک سو و چپ روی های بخشی از جناح خاتمی باعث شکست و انزوای رفسنجانی شده است و از این بابت به شدت از مجاهدین جریحه دار بود …
منبع : نشریه شماره 599 مجاهد و همچنین بخش دوم کتاب روزهای تاریک بغداد صفحه 418 تا 421
پرده آخر
رجوی ! از آن تاریخ 15 سال گذشته است. من آنچه گفته بودم در سالهای بعد مشخص تر شد. اکنون که سال 1395 هستیم هم مطمئن باشید که “وزنه تعادل” جمهوری اسلامی ، مردم ایران هستند. چرا که نه تنها سرنگون طلب نیستند، بلکه به شدت مصلح و مسالمت جو هستند. همه اجزای ساختار سیاسی حکومت ایران نیز ، بخشی کمتر و بخشی بیشتر به این ” نقطه تعادل ” نزدیک تر شده اند. پس مردم ایران را با تفاله های صدام حسین و قدرت های جنگ طلب کاری نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عکس های از مراسم خاکسپاری آیت الله هاشمی رفسنجانی