سلام زهرا جان، اول صورت ماهت را می بوسم بعد نامه ام را شروع میکنم.
زهرا جان مدتی بود میخواستم نامه بنویسم ولی آدرست را نداشتم تا اینکه یک روز پیش آقای پوراحمد رفتیم و آدرست را گرفتیم تا بتوانیم بهتون نامه بدهیم.آقای پوراحمد را لابد می شناسین یک زمانی پیش شما بودند.ایشان که دوست صمیمی خانواده ها هستند فرمودند که شما ازعراق به اروپا واحتمالا کشورآلبانی فرستاده شدید.
خواهر عزیزم پدر و مادرت از دوری تو خیلی پیر شده اند . اگر دوست داری پدر و مادرت ازتو راضی باشند هرچه زودتر برگرد پیش خانواده ات. اگر از مرتضی میخوای برات بگم بیماری ام اس گرفته و فلج شده. با آمدن تو شاید شوکی بر او وارد شود و خوب شود.
زهرا جان ایران خیلی زیباست هیچ جایی وطن آدم نمیشه. هرچقدر هم روزگار سخت باشه در کنار خانواده تحمل راحت تره. مگه ما چقدر توی این دنیا زنده ایم که اینهمه از هم دور باشیم. چه فایده ای داره . زهرا جان تو نوه دار شدی اما خودت خبر نداری یعنی رجویهای وطن فروش این اجازه را به تو نمیدن که با تنها فرزندت تماس داشته باشی.
فرزندت سعید دو تا پسر داره مثل یک دسته گل. یکی 9 سالشه و یکیش 5 ساله هست. چند سال قبل یا یک دختر آلمانی ازدواج کرده و خیلی دوست دارند تو را ببینند. زهرا جان ما دو تا خواهرها خیلی تلاش کردیم تو را ببینیم حتی تا مقابل درب اشرف هم اومدیم و هرچی صدات کردیم نتیجه ای ندیدیم. حتی 10 روز هم آنجا ماندیم و از خدا میخواهیم همانطور که حضرت یعقوب سی سال یوسف را ندیده بود و پس از آن دید. دوست داریم پدر و مادرت قبل از مرگ حتی شده یکبار هم تو رو ببینند. زهرا جان خیلی از دوستانت رو دیدیم که از آنجا به ایران اومدن و حال همگی اونها خوبه و ما آنها را دیدیم و ملاقات کردیم و همگی تو را شناختند. خواهرم عروسی خواهرزاده هات که نبودی . عروسی دختر مرتضی هم که نبودی. تو را به خدا عروسی پسر مرتضی حداقل بیا. تو را به خدا هرچی زودتر بیا. همگی از جمله دامادهات و خواهرزاده ها و همگی دوستان بهت سلام میرسانند.
به امید دیدار به زودی
دوستت داریم مرضیه و کبری حسینی