خودشیفته
مهدی خوشحال، ایران فانوس، 23.02.2019
در دنیایی که آدم می تواند با لبخند یک کودک، پرواز یک پرنده و یا افتادن برگی از شاخه و بسیاری دیگر که هر لحظه و در هر کجا اتفاق می افتند متاثر شود اما کسانی در این جهان هستند در هیئت خودشیفته که قادر به خارج شدن از درون خود نیستند و بیرون خود را نمی بینند و نمی پذیرند. خودشیفته، موجود عجیبی است، بس که با اعتماد به نفس به خود باور دارد و جز به خود، به بیرون و دیگران باور و اعتقاد ندارد، بخشی از لذایذ زندگی و عمر خود را به فنا می دهد.
خودشیفتگی یا نارسیسیسم، یک معضل روانی است. ویکی پدیا، در این رابطه می نویسد؛
در روانپزشکی نیز نارسیسیسم افراطی بر اساس خصیصههای روانی و شخصیتی در عشق بیش از اندازه به خود و خودشیفتگی بی حد و حصر شناسایی می شود و آن را نوعی اختلال روانی میدانند. فروید، عقیده داشت که بسیاری از خصیصههای خودشیفتگی با بشر به دنیا می آیند و او نخستین کسی بود که خودشیفتگی را با روانکاوی توضیح داد. آندرو موریسون، نیز ادعا کرد، در دوران بزرگسالی، میزان مفیدی از خودشیفتگی در افراد وجود دارد یا به وجود می آید که آنها را قادر میسازد تا در رابطه برقرار کردن با دیگران فردیت خود را نیز در نظر بگیرند.
خودشیفته، می ترسد. از سایه اش واهمه دارد و دائماً در حال فرار از خود و دیگران، است. مرتباً در حال پریدن از این شاخه به آن شاخه است. اما، خودشیفته این هوشیاری و تبحر را نیز دارد تا از ترس خود شهامت بسازد و دیگران را اگر بتواند، به ریسک و شجاعت و حماقت و جنگ و زندان و مقاومت و مرگ، دعوت کند تا از این طریق درون ترسناک خود را معکوس جلوه دهد.
خودشیفته، برای کمبود درون ضعیف و جبران آنچه که ندارد و اصرار به داشتنش دارد، به دنبال قدرت است. خودشیفته، ممکن است زن و یا مرد باشد. ولی اگر مرد باشد، شدیداً در مقابل جنس مقابل یعنی زن، ضعیف است تا جایی که در انتخاب مابین قدرت و زن، زن را انتخاب می کند. در سیاست، خودشیفتگانی که در مقابل قدرت، زن را انتخاب کردند و قدرت را باختند کم نبودند.
خودشیفته، انگار که در درونش زخمی عمیق و التیام ناپذیر داشته باشد، به دنبال زخم زدن به دیگران است و همواره نیازمند خون و جنون و ویرانی است. او به طور افراط نسبت به خود آسانگیر و به دیگران بغایت سختگیر است. از خود بغایت راضی و از دیگران در حد نفرت ناراضی است.
خودشیفته، در اخلاق نابودگر است. او دوستی و انسانیت و انصاف و عدالت و وجدان و تعهد و مهر و محبت و سایر ارزش های اجتماعی و سیاسی را به سخره می گیرد و به دنبال توهین و تحقیر و تخریب و ترور و ارعاب دیگران است. انتقاد از دیگران را می پذیرد، اما خود به هیچ وجه انتقادپذیر نیست چون که خودشیفته چهره ای پوشالی و خیالی و مقدس از خود می سازد و شبانه روز و با همه هزینه ها به دنبال حفظ چهره پوشالی خود است. بازی را فقط یک بخش و آن هم بردش را قبول دارد و در مقابل باخت، به پرخاش و جر زدن و باجگیری متوسل می شود.
خودشیفته، اهل افراط و تفریط است و هر جا که کم می آورد، به خشونت و نفرت که جانمایه و سوخت خودشیفته اند متوسل می شود و با دروغ و فریب و وقاحت، به دنبال سهم خواهی بیشتر از دیگران است. خودشیفته، بس که خود بزرگ بین و مغرور است، نیاز به مطالعه و آموزش و به روز کردن خود نمی بیند و مثال بتون آرمه است. خود را عقل کل می داند و علم و دانش و سایر مهارت های زندگی را وراثتی می داند و اکتسابی نمی داند. لذا در هر زمینه ای عقب مانده و جاهل و نابودگر است. اگرچه پر انرژی و پر حرف است و با ریق حرف زدنی که دارد به دنبال انحراف افکار عمومی است.
خودشیفته، در عرصه اجتماع و سیاست با این که در مجموع جزو مشکلات است، اما همواره و با وقاحت و با جرزدن، خود و بیماری اش را جزو راه حل می داند.
خودشیفته، نه تنها در حیطه اخلاق بی قید و بی اعتقاد است، بلکه به شدت تنها و منزوی و پنهانکار است. خودشیفته، چون دیگران را قبول و باور ندارد، مسایل و اعمالش را از دیگران پنهان می کند.
خودشیفته، برای جبران زخم و جنون و ضعفش، به دنبال قدرت و ابزار و مردم به مثابه کاور و حفاظ است، اما او هیچ اعتقادی به قدرت و ابزار و نیرو و مردم ندارد بلکه همه را در راستای کمبود و جلب رضایت و توجه به خود می خواهد. همه را مرید و برده و ثناگو و ستایشگر و تایید کننده اعمال و گفتار و رفتار خود می خواهد. او اعتقاد به بیرون از خود حتی به نیرو و مردم و سلاح و ارتش و غیره ندارد و همه را وسیله ای جهت تایید خود و جلب توجه خود می بیند.
خودشیفته، در جنگ خطرناک است. یک فرد نظامی که به جنگ می رود ممکن است 50% بازنده باشد اما خودشیفته که به جنگ می رود 100% بازنده است چون که خودشیفته بر اساس واقعیت های بیرون تصمیم نمی گیرد بلکه بر اساس توهمات درون تصمیم می گیرد.
خودشیفته در سیاست مانند هیتلر و استالین، اگر باختند به خاطر کمبود درون شان باختند. بعضاً، خودشیفته آن قدر توخالی و مرموز و پنهانکار است که مرگ را نمی پذیرد همانطور که هیچ حقیقتی را نمی پذیرد و حتی در هنگام شکست از پاسخگویی فرار می کند و به خودکشی رو می آورد و تا آنجا که بتواند مرگ خود را از دیگران پنهان می کند چرا این که او می پندارد مرگش، دیگران را که جملگی دشمن هستند انگیزه زندگی و قوت خواهد بخشید.
خودشیفته، در مسیر راه زندگی و سیاست آنچنان قوه احکام و رویا در او قوت می گیرد و دچار افسردگی و توهم می شود که نتایج افکار و گفتار و اعمالش، سادیسم و مازوخیسم است و در ادامه اش مالیخولیا. مالیخولیا، یا همان ابهام زدگی یا سودازدگی، می تواند از نتایج خودشیفتگی باشد. در لغت نامه دهخدا در ویکی پدیا، آمدهاست؛
گونه ای مرض عصبی است که با اختلال قوای عضلانی و دماغی همراه است و معمولاً در دنباله فلج عمومی یا تحت شکنجه شدید روحی و جسمی(محبوسانی را که شکنجه شدید میدهند) یا بر اثر مرض صرع یا در اشخاص هیستریک یا بطور مادرزادی پدید آید. مبتلایان به این مرض گاه از خوردن و آشامیدن خودداری مینمایند به نحوی که به حالت مرگ می رسند و گاهی خودکشی میکنند. برای معالجه این بیماران استراحت کامل و مسافرت به نقاط خوش آب و هوا و جدا بودن از افراد دیگر و از حوادث لازم است. این معالجه باید با تجویز داروهای مقوی قوای دماغی همراه باشد.
در نتیجه، همه تلفات و هزینه هایی که رهبری مجاهدین خلق به عنوان یکی از بزرگ ترین خودشیفته و خودبزرگ بین و کمال طلب ایرانی با افکار و رویاهای مالیخولیایی در طی نیم قرن اخیر در صحنه های سیاسی و اجتماعی و نظامی، از هر دو طرف که مردم بودند گرفته است، به خاطر مبارزه و مردم و دموکراسی و غیره و غیره نبود، چون او ابداً به مبارزه و مردم و دموکراسی و غیره، اعتقادی نداشت بلکه همه ی هزینه و تلفات را به خاطر خودشیفتگی خود داد تا روح بیمارش را ارضاء نماید و از تلفات لذت ببرد. مشکل او، در قدم اول، اشتباه محاسبه و تاکتیک و استراتژی و آرمان و ظرف و آموزش و نیرو و مردم نبود، چون این ها را می توان در مسیر راه و هنگامه شکست تصحیح و تجدید نظر کرد و مسیر را تغییر داد، بلکه مشکل اخص او خودشیفتگی بود و مبارزه و نیرو و مردم و دموکراسی و سایر شعر و شعارها ابزاری برای ارضای روحیات خودشیفتگی اش بودند.
„پایان“