خودسوزی های مجاهدین خلق . عاشق نبودند، دربند بودند
آنها عاشق نبودند . گرفتار و دربند خود را در آتش سوزاندن
جوابی به یاوه های جمشید پیمان
میر باقر صداقی انجمن وطنم سوئیس بیست و پنج اوت 2019
در سایت آفتابکاران فرقه رجوی , در شعری جمشید پیمان به یاوه گوئی پرداخته بجا دیدم یادی از آن آنچه برما گذشت بیاندازم . و از گفته ها و شنیده ها بگویم .
صدیقه مجاوری :
صدیقه مجاوری متولد ساری در مناسبات فرقه قیافه ای خسته و شکننده ای داشت . چهره ای زردگونه و بی رمق ، چشمان خسته و خواب آلود داشت. بسیار آرام و نرم صحبت می کرد. او سعی می کرد در مناسبات سازمان مثل کسان دیگر سرسخت و خشن باشد تا رده تشکیلاتی بیشتری بدست آورد. راه رفتنش آرام و شمرده بود. مثل کسانی که ناراحتی کشاله ران دارند، راه می رفت.
روزی که تشکیلات مافیایی و فرقه گرای مجاهدین خلق دچار ضربه خرد کننده و کمر شکن از طرف پلیس فرانسه شد. این حادثه و این روز که برای خیلی ها جای خوشحالی داشت بخاطر اینکه این گروه جنگ طلب و متجاوز به حقوق انسانها ، دچار ضربه کاری شده بود چون رهبر ریاکار و حرّاف و دروغگوی آن یعنی مریم رجوی و با همراهانش دستگیر شده بودند ، ولی برای افراد درون سازمان زمان امتحان پس دادن بخاطر قول و قرار های سرسپردگی که داده بودند و بر اثر شستشوی مغزی دچار عدم تعادل روانی بودند و قدرت تصمیم گیری را به هیچ وجه نداشتند، بود. روز شوم و بد یمنی بود. روز امتحان پس دادن ، روز نشان دادن رفع کمبودها و ضعف ها ، و پرداختن بدهکاریهایی که هر کدامشان به رهبر همیشه طلبکارشان داشتند.
در این روز بخاطر آزادی مریم رجوی ، دستور تشکیلاتی را باید اجرا می کردند و گرنه مورد طعن و لعن و آزار روانی قرار می گرفتند. بر روی خودشان بنزین ریختند و خودشان را به آتش کشیدند ، سوختند و سوختند. کسی چه می داند در میان شعله های آتش پشیمانی به سراغشان نیامده باشد. کسی نمی توانست به دادشان برسد. افراد دیگر مجاهدین برای تهییج بیشتر رهگذران و گرفتن عکس و فیلم از صحنه های خودسوزی شتابان و فعال بودند ، بعضی دیگر نیز با سکوت و بهت و حیرت بدن سوزان اعضای سازمان را مشاهده می کردند. شاید از خود می پرسیدند چرا؟
و آنها زنده زنده سوختند تا جسد متحرک شبح گونه ای که در زندان فرانسه گیر افتاده بود ، موقتاً از بند بگریزد. بعد با این شانتاژ ها بود که رهبر خودخواه و مریض احوال مجاهدین یعنی مریم رجوی ، بی آبرو و مچاله شده به بیرون از زندان پرتاب شد و مریم رجوی با لباس خوش رنگ صورتی ، خندان و پایکوبان بر جنازه از هم پاشیده شده صدیقه مجاوری و ندا حسنی به رقص در آمد و به بقیه افراد به آتش کشیده شده و بی ریخت و بدریخت شده خندید و خود را در فضای رنج و محنت این افراد سوخته و بر باد رفته رها کرد و لبخند رضایت زد و بر سیل روان خیانت ها جاری شد.
ندا حسنی :
ندا حسنی در سال 1356 در تهران متولد شد و در سال 1362 همراه با پدر و مادرش به کانادا رفت. ندا تحصيلات دانشگاهيش را در رشته انفورماتيک در دانشگاه کارلتون اتاوا ادامه می داد اما آشنائيش با سازمان مجاهدين ، مسير زندگی او را عوض کرد.. ندا حسني دانشجوی علوم کامپیوتر دختر 26 سالهاي بود که به دستور رهبران فرقه خود را به شعلههاي آتش سپرد و بر اثر جراحات سوختگی در لندن کشته شد. نکته قابل تامل اين بود که مقدمات اين خودسوزيها از قبيل تصويربرداري و ضبط وقايع از پيش فراهم شده بود. بنا به نقل روزنامه «پاريسين»، قبل و بعد از خودسوزي ، از سوي عناصر مجاهدين با تلفن همراه چند خبرنگار تماس گرفته شد و سخنگوي روابط خارجي «شوراي ملي مقاومت» (محمد سيدالمحدثين) هم نام شخص خودسوزي کننده را اعلام کرده است. در قضيه كشته شدن ندا حسني برخلاف خود سوزيهاي قبلي هيچ فردي براي كمك به او نميرود اما هنگامي كه عدهاي فرانسوي براي كمك به او اقدام ميكنند كار از كار گذشته است. 1382 تاريخ مرگ ندا حسني از اعضاي سازمان مجاهدین است ؛ وي كه در شهر اورسورواز زندگي ميكرد پس از حمله پليس فرانسه به مركز سازمان
یاسر اکبری نسب قربانی فرقه رجوی خودسوزی:
در سال 1385 فاجعه دیگری رخ داد , تمام اعضای نگون بخت سازمان مجاهدین در اشرف متهم به اپوتونیسم و طعمه شدند و ماها برای افراد جلسات مغز شویی برگزار میشد و از آنجائکه در تشکیلات عمل خودسوزی همواره تقدیس شده و رهبری بی رحم سازمان که در سال 82 بیش از 22 نفر را نجبور به خودسوزی کرد , تا مریم رجوی از زندان آزاد شود , همواره از این اقدام وحشتناک و نفرت انگیز تجلیل کرده و افراد را به اعمال انتحاری سوق میدادند. هفت آذر نوده وپنج تحت تاثیر جلسات مغز شویی , فرقه رجوی جوان دیگری بنام یاسر اکبری نسب در کمپ اشرف وادار به خودسوزی کرد ظاهرا او علت خودسوزی را کمک به تشکیلات اعلام کرد دراعتراض به برخورد آمریکائیها با تشیلات مجاهدین . اما واقعیت این بود که شرایط طاقت فرسای اشرف و نشستها عملیات جاری شستشوی مغزی بر اثر حجم جلسات انتقادی و فشارهای جلسات جدید بنام اپورتونیسم یاسر دیگر نمیتوانست این جلسات را تحمل کند . یاسر بیست وهفت ساله که از کودکی و بدون مادر در کمپ اشرف بزرک شده بود اقدام به خودسوزی نمود
موسی دامرودی: خاطره ای تلخ از خودسوزی فرمان شفابین در قلعه اشرف ـ عراق
نزدیک به زمان شام بود و من متوجه شدم سالن شلوغ شده و خبری است . که رفتم سالن دیدم فرمان شعله آتش در دستش است و داشت گریه میکرد و با صدای بغض آلود میگفت ما آلوده هستیم ومن دیگر نمی خواهم در اینجا باشم و همه دور فرمان جمع شده بودیم واز قضیه هم خبر نداشتیم و نمی دانستیم که چکار باید بکنیم. که ناگهان فرمان خودش را به آتش کشید ودر یک آن شعله ور شد وداد میزد و در سالن میدوید صحنهای دلخراش از مشعلی فروزان ، بله انسانها را در مکتب رجوی به این شکل در خود فرو میبرند و نابود میکنند . فرمان را به داخل ظرفشوئی بردند و با آب و پتو او خاموش کردند . همه نفرات در سالن شوکه شده بودند که چه اتفاقی افتاده ولی سران رذل سکوت کرده دم برنمیآوردند، شکستن انسانها تا بینهایت تا رفتن و اقدام به خودسوزی ای ننگ بر این فرقه ذاله که چنین کرد و میکند ۰ فرمان را سریع با ماشین به امداد و بعد به بیمارستانی در بغداد منتقل کردند ، ما که از جریانی که در نشست آنها پیش آمده بود خبری نداشتیم و به آن لایه هم گفته بودن که به کسی دیگر و جائی سر این موضوع صحبت نشود. چند روز بعد خانم نسرین ( مهوش سپهری ) آمد به مقر ما و یک نشست جمعی برگزار کرد که همه لایه ها در آن حضور داشتند و به همه گفت این مورد امنیتی بوده و فرمان در این ایام می خواسته به سازمان ضربه بزند دست به اینکار زده ، کلاً موضوع را روی سر فرمان خراب کرد و نگفت که در نشست به فرمان چی گفته اند که او دست به خود سوزی زده است…
بله ازد دیدگاه فرقه رجوی دفاع از ” قرارگاه اشرف ” ، ” خودسوزی ” ، کمترین بهایی است که باید برای آن پرداخت . ( پیامهای تصویری از اورسورآواز )
اعضاء باید به آن مرحله رسیده باشند که بدون طرح هیچ گونه سوالی برای ” رهبری ” بمیرند و اگر ” زنده ” بمانند ، باید مورد حسابرسی قرار بگیرند . ( نشست های باقر زاده )
کشته شدن در راه رهبری ، ارزش الهی نزد خداوند محسوب می شود . ( نشست های باقر زاده )
صديقه مجاوري و ندا حسني دو عضو فرقه رجوی بودند كه پس از سال ها نگهداري در شرايط انزوا و فشار و شست و شوي مغزي به اروپا انتقال داده شده بودند. به دنبال دستگيري مريم رجوي و چند تن از سركردگان فرقه رجوی از سوي پليس فرانسه ، فرماندهان فرقه این دو زن را وادار كردند به نشانه اعتراض ، خود سوزي كنند. آنها قرباني شدند تا جسد متحرك شبح گونه اي كه در زندان فرانسه گير افتاده بود ، از بند بگريزد. مريم رجوي فردي خودخواه و مريض احوال و بي آبروست كه اكنون پايكوبان بر جنازه صديقه مجاوري و ندا حسني مي خندد و به خيانت ادامه مي دهد. اما بشنویم از کشته شدگان روز 17 ژوئن 2003 که به دستور مستقیم رهبران این فرقه دست به خودسوزی زدند تا امروزه مریم رجوی بتواند در مراسم های مختلف همچون ویلپنت که در 13 ژوئن برگزار گردید آزادنه قدم بزند و به سخنرانی بپردازد.
تابستان ۱۳۷۸ گشتی های مقر حبیب درگیری شدیدی در مرز داشتند که منجر به کشته شدن یک نفر و جراحت شدید یکی دیگر از نفرات شد.
خدام گل محمدی یکی از نفرات مجروح بود که استخوان لگن وی شکسته و مدت ها در بیمارستان قرارگاه بدیع زادگان بستری بود و حداقل یکسال در شرایطی سخت بسر می برد که بعد از بهبودی دوباره به مقر بازگردانیده شد
وی با عصا راه می رفت و همان دوران رجوی از همه خواست که تعهدنامه ای امضا کنند که تا سال ۱۳۸۲ در ارتش او خواهند ماند. گویا خدام چنین چیزی را امضا نکرده بود که با نیرنگ و فریب و فشار از او امضا گرفته بودند.
یکی از شب ها در زمان نشست های عملیات جاری، توی سالن غذاخوری قرارگاه هفتم (در اشرف) به ناگاه صدای فریادهایی به آسمان بلند شد. همه با حیرت به گوشه ای از سالن رفتند که محل برگزاری نشست عملیات جاری یگان خدام گل محمدی بود. خدام در گزارش نوشته است که می خواهد از سازمان جدا شود. صدای فریادها متعلق به آقای علی.م از فرماندهان نیروهای عملیاتی بود که نعره می زد: تو گ… می خوری که چنین نوشته ای، من همینجا تو را خواهم کشت…. پشت سر او تعداد دیگری نیز به سوی خدام هجمه برده بودند تا وی را از خواسته اش منصرف کنند.
خدام آرام نشسته بود و می گفت: «من آن تعهدنامه را قبول نداشتم و به من گفتند فعلاً امضا کن بعد سر آن صحبت می کنیم و من هم به همین خاطر امضا کردم و ناچار شدم. اما من دیگر نمی خواهم بمانم….». این نشست حدود سه ساعت طول کشید و نیروهای جدید پذیرشی که تاکنون چنین نشست هایی را ندیده بودند، با وحشت به این موضوع نگاه می کردند. صدای فریادهای کر کننده و تهدید آمیز برخی نفرات از جمله علی.م فضای سالن را پر کرده بود و از خدام می خواستند تا هرچه زودتر توبه و از حرف خود ابراز پشیمانی کند .!
خدام گل محمدی تا مدت ها مقاومت می کرد و خواهان جدا شدن از سازمان بود ولی نشست تمام شدنی نبود و از بالا هم خط گرفته بودند که نشست ادامه پیدا کند. نهایتاً خدام که تحت فشارهای روحی شدید بود قبول کرد بگوید نمی خواهم از سازمان جدا شوم و به این ترتیب دست از سر او برداشتند
متأسفانه چند روز بعد از یک فرمانده دسته (آقای احمد گلپا) شنیده شد که خدام گل محمدی در زمان برنامه تنظیف سلاح با بنزین خودسوزی کرده است. بعد از این اقدام او را به سرعت از اشرف به بیمارستان بغداد برده بودند که متأسفانه در بغداد جان می بازد
خبر جان باختن او توسط آقای رسول امینی که نفر حفاظت و مترجم قرارگاه هفتم بود، مطرح شد البته با لحنی بد و توهین آمیز. وی گفته بود خدام سقط شده است!!! و این لقب نهایی کسی بود، بعد از سال ها خدمت .
میر باقر صداقی انجم وطنم سوئیس !!!