فروپاشی دیوار برلین، آغاز فروپاشی مبارزه مسلحانه یا تروریسم
کریم غلامی، ایران فانوس، 13.11.2019
دیوار برلین، نماد جنگ سرد بود که به پرده آهنین نیز مشهور بود اما دیوار برلین نماد یک شکاف پنهان بین شرق و غرب نیز بود که در این شکاف، بسیاری می توانستند به حیات خود ادامه بدهند، گروه های تروریستی بسیاری چه از نوع غربی و چه از نوع شرقی آن به عنوان نیروهای انقلابی و یا جنگ جویان مقدس و غیره نامیده می شدند و فقط تروریست های واقعی مانند „کارلوس شغال“ تروریست بودند. فروریختن دیوار برلین در سال 1989 و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دو سال بعد یعنی 1991 موجب رو آمدن این شکاف شد. بسیاری از این گروه های به اصطلاح سیاسی و انقلابی و آزادیخواه از صحنه تاریخ نابود شدند. حتی نمی توان نام آن ها در گوگل جستجو کرد. دسته دیگری از این گروه های به اصطلاح آزادی خواه، ماهیت اصلی تروریستی آن ها رو شد مانند القائده و سازمان مجاهدین. آن ها که تا آن زمان تحت پوشش این شکاف کارهای تروریستی خود را تحت نام آزادی خواهی می پوشاندند، رو شد و دیگر نام تروریسم به روی آن گذاشتند. اما دسته دیگر که هوشیار تر بودند، از فرصت استفاده کرده مبارزه مسلحانه یا همان تروریسم را کنار گذاشته و مذاکره صلح کردند. بهترین نمونه از این دسته به نظر من سازمان آزادیبخش فلسطین تحت رهبری یاسر عرفات بود که بعد از مدت طولانی مذاکرات پشت پرده نهایتا در اوسلو در 20 اوت 1993 در پایتخت نروژ متن نهایی توافق نامه مذاکرات صلح آماده امضا شد و به طور رسمی در مراسمی که در 13 سپتامبر 1993 در کاخ سفید واشنگتن برگزار گردید، شیمعون پرس، به عنوان نماینده اسرائیل و محمود عباس به نمایندگی از جانب فلسطینیان، آن را به طور رسمی امضا کردند.
به دور از لطف نیست که کمی در تاریخ سیر کنیم. دیوار برلین نام دیواری به طول 155 کیلومتر و به ارتفاع 6.3 متر بود که پس از پایان جنگ جهانی دوم ساخته شد. این دیوار در سالهای 1961 تا 1989 به مدت 28 سال شهر برلین را به دو منطقهٔ شرقی و غربی تقسیم کرده بود. این دیوار اصلی ترین نماد جنگ سرد بود که به پردهٔ آهنین نیز مشهور بود.
پس از پایان جنگ جهانی دوم و در سال 1947 چهار کشور اصلی پیروز در جنگ جهانی دوم شامل شوروی، آمریکا، انگلیس و فرانسه اقدام به تقسیم کشور شکست خورده آلمان به چهار بخش مجزا نمودند. در سال 1948 کشورهای آمریکا، انگلیس و فرانسه بخش های تحت حاکمیت خود را یکپارچه کردند و جمهوری فدرال آلمان را که به آلمان غربی مشهور شد شکل دادند. به دنبال آن نواحی غربی شهر برلین زیر نظر آلمان غربی قرار گرفت. در 7 اکتبر 1949 اتحاد جماهیر شوروی در بخش تحت حاکمیت خود یک دولت کمونیستی روی کار آورد که منجر به شکل گیری جمهوری دموکراتیک آلمان یا آلمان شرقی شد.
براساس آمارهای منتشر شده در فاصلهٔ سال های 1949 تا 1961 حدود 2.5 میلیون نفر از آلمان شرقی به آلمان غربی مهاجرت کردند و راه اصلی آنها ورود به برلین غربی بود. همچنین طی شش ماه اول سال 1961 تعداد 160 هزار نفر یعنی تقریباً روزانه 2000 نفر از برلین شرقی به برلین غربی پناهنده شدند. بیشتر مهاجرین کارگران متخصص، کارشناسان، استادان دانشگاه و روشنفکران بودند. این مهاجرت موجب شد که آلمان شرقی در معرض فروپاشی اقتصادی قرار بگیرد. برای جلوگیری از این مهاجرت و به دستور نیکیتا خروشچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی، تمام راه های ارتباطی بین برلین شرقی و غربی را مسدود کردند و دیوار برلین را به عنوان „دیوار حافظ ضد فاشیسم“ و با هدف جلوگیری از مهاجرت مردم از آلمان شرقی به آلمان غربی، بنا کردند. دیوار برلین در اولین ساعات روز یک شنبه سیزدهم اوت 1961، توسط نیروهای نظامی آلمان شرقی محاصره شده و کارگران مشغول ساختن دیوار شدند.
در بین سالهای 1961 تا 1989 حدود 5 هزار نفر موفق شدند به برلین غربی فرار کنند. بیشتر فرارها به زمانی برمی گردد که تنها حصار بین دو بخش شهر سیم های خاردار بود. همچنین بعضی ها از طریق پنجره های آپارتمان های کنار مرز به آن طرف حصارها رفتند. بعد از احداث دیوار، فرار از طریق تونل های مترو، سیستم فاضلاب و حفر تونل انجام می شد. در بین سال های 1980 تا سال 1989 که مناسبات میان شرق و غرب رو به بهبود بود زمینه ای برای فروپاشی دیوار برلین شد. اتفاقات بسیاری در سال 1989 اتفاق افتاد که نهایتاً به فروریختن دیوار برلین ختم شد. بطور مثال در 23 اوت 1989 دولت کمونیستی مجارستان مرزهایش را از طریق اتریش به روی غرب باز کرد. این امر باعث شد که مردم آلمان شرقی که مجاز به رفت و آمد به مجارستان بودند از آن طریق به اتریش و خود را به آلمان غربی برسانند.
در پاییز همان سال (1989) تظاهرات های گسترده مردم آلمان شرقی باعث شد که دولت جدید آلمان شرقی به کسانی که خواهان مسافرت به آلمان غربی هستند ویزا بدهد. این امر باعث یورش گسترده مردم به سمت دیوار برلین شد. تجمع گسترده مردم المان شرقی که از سراسر آلمان شرقی در برلین جمع شده بودند و از سوی دیگر اهالی آلمان غربی که برای استقبال همشهریان سابق شان در محل جمع شده بودند، نظامیان آلمان شرقی را وادار کرد تا دروازه های دیوار برلین را باز کنند و این امر نهایتاً موجب فروریختن دیوار برلین در 9 نوامبر سال 1989 شد.
موج حاصل از فروریختن دیوار برلین سراسر اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی را در بر گرفت. البته نباید فراموش کرد که اصلاحات میخائیل گورباچف، رئیس جمهور وقت اتحاد جماهیر شوروی و عملکرد هلموت کهل صدراعظم آلمان غربی(بهتر است بگویم آلمان متحد) تاثیر بسیار بزرگی در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی داشت. نهایتا اتحاد جماهیر شوروی با امضای پیمان پیدایش کشورهای مستقل همسود توسط بوریس یلتسین، لئونید کراوچوک و استانیسلاو شوشکویچ در 8 دسامبر 1991 از هم پاشید. روند فروپاشی که قرار بود به آرامی صورت بگیرد با کودتای حزب کمونیست در 19 اوت 1991 در سراشیب نابودی قرار گرفت. میخاییل گورباچف، در یک خانه ییلاقی در ساحل دریای سیاه در بازداشت خانگی قرار گرفت. تانک ها به خیابان های مسکو سرازیر شدند. طرفداران دموکراسی در اطراف کاخ مسکو سنگربندی کردند. پس از سه روز رویارویی، کمیته اضطراری، شکست را پذیرفت. طراحان کودتا می خواستند حزب کمونیست و اتحاد شوروی را حفظ کنند، ولی در عوض در جهت نابودی هر دو کوشیدند. در 19 اوت 1991 هشت عضو بلندپایه حزب کمونیست از جمله رئیس کا گ ب، ضمن برکناری میخائیل گورباچف از رهبری اتحاد جماهیر شوروی، کمیته اضطراری کشور را تشکیل دادند.
در 8 دسامبر 1991 در یک دیدار پنهانی، بوریس یلتسین، رئیس جمهور جمهوری شوروی فدراتیو سوسیالیستی روسیه، لئونید کراوچوک رئیس جمهور جمهوری سوسیالیستی شوروی اوکراین و استانیسلاو شوشکویچ رئیس جمهور جمهوری سوسیالیستی بلاروس شوروی در اقامتگاهی بسیار مجللی با یکدیگر دیدار و پیمانی را امضا کردند که بر اساس آن کشورهای مستقل همسود پدید آمدند و روسیه خود را به عنوان جانشین اتحاد جماهیر شوروی معرفی کرد. در 25 دسامبر، میخائیل گورباچف از سمت خود کناره گیری کرد و اتحاد شوروی به طور رسمی در 25 دسامبر 1991 از هم پاشیده شد. یک روز پس از آن، پارلمان اتحاد جماهیر شوروی اعلامیه انحلال این کشور را تصویب کرد.
سازمان مجاهدین خلق، یکی از گروه هایی است که تحت تاثیر شکاف بین غرب و شرق در دوران جنگ سرد بوجود آمد. حمایت همه جانبه اتحاد جماهیر شوروی از گروه هایی که در زمره کشورهای حامی از جانب غرب بودند، باعث شد که گروه های زیادی در دنیا سبز شوند. ایران نیز به دلیل شرایط خاص خود موقعیت خوبی برای رشد این گروه ها بود.
سازمان مجاهدین در 15 شهریور سال 1344 به رهبری محمد حنیف نژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیک بین، پایه گذاری شد. اما بعد از انقلاب سال 1357، عبدالرضا نیک بین، از فهرست رسمی بنیان گزاران حذف و علی اصغر بدیع زادگان که از سال ۱۳۴۵ به سازمان پیوسته بود، جایگزین او شد(دلیل حذف نام عبدالرضا نیک بین از فهرست بنیان گزاران موضوع خاص است که بعدا به آن خواهیم پرداخت).
بنیان گزاران سازمان مجاهدین در واقع کادرهای سابق نهضت آزادی ایران بودند که بعد از سرکوب تظاهرات 15 خرداد تصمیم به تغییر شیوه مبارزه با نظام پادشاهی در ایران شدند. سازمان مجاهدین، در ابتدا نامی نداشت و نام سازمان مجاهدین خلق ایران سال ها بعد توسط مسعود رجوی به این سازمان نهاده شد. بنیان گذاران سازمان مجاهدین افرادی مذهبی بودند و ایدئولوژی آن ها نیز از اسلام سرچشمه می گرفت، اما از آنجایی که قطب انقلابی آن زمان از اتحاد جماهیر شوروی تغذیه می شد، ایدئولوژی سازمان به شدت تحت تاثیر افکار مارکسیستی قرار گرفت. از همین رو، سازمان مجاهدین یک سازمان اسلامی، مارکسیستی شناخته می شد. این التقاطی گری گریبان سازمان را گرفت، بعد از اعدام بنیان گزاران سازمان، در سازمان مجاهدین، انشعاب صورت گرفت. بخشی مارکسیست شدند و مابقی مذهبی باقی ماندند. انشعاب سال 1354 ضربات مهلکی به سازمان وارد کرد. پراکندگی نیروها و نبود رهبری متمرکز باعث شد که ساواک طی مدت کوتاهی گروه های پراکنده این سازمان چه مذهبی و چه مارکسیست، را شناسایی و از بین ببرد. مسعود رجوی که یک فرصت طلب شیاد بیش نبود از این فرصت استفاده کرد و بخش مذهبی را دور خود جمع کرد. از آنجایی که بخش بزرگ جامعه ایران مذهبی بودند بطور خودکار هوادار آقای خمینی شدند، مسعود رجوی برای فرار از انزوا که بخش بزرگی از ایدئولوژی سازمان یک تفکر مارکسیستی بود که موجب عدم پشتیبانی روحانیون شده بود ایدئولوژی سازمان را یک سوی مذهبی کرد. به همین دلیل مسعود رجوی پیرو اطلاعیه اسفند 1354 روحانیون در زندان شد. این اطلاعیه که توسط برخی از روحانیون از جمله آقایان طالقانی، منتظری، ربانی شیرازی، مهدوی کنی، انواری، لاهوتی و رفسنجانی بودند با اشاره به نجاست کفار، اعلام کردند که تمامی زندانیان مسلمان باید از هرگونه ارتباط با مارکسیست ها که شامل غذا خوردن، تماس بدنی، وسایل مشترک و غیره بود پرهیز کنند.
پس از انقلاب 1357 سازمان مجاهدین که با نام جنبش ملی مجاهدین شناخته می شد تلاش کرد با نزدیک شدن به آقای خمینی در حکومت اسلامی جایی برای خود باز کنند. در پیروزی انقلاب 1357 ایران، مجاهدین خلق این واقعه را به رهبر انقلاب یعنی آیتالله خمینی و ملّت ایران تبریک گفتند و او را „امام“ نامیدند. اما از آنجایی که ایت الله خمینی شناخت کاملی نسبت به ماهیت مسعود رجوی داشت، از ورود این سازمان حتی به یکی از نهادهای دولتی جلوگیری کرد. ملاقات مسعود رجوی و موسی خیابانی با آیت الله خمینی نیز این مسئله را برطرف نکرد. مسعود رجوی با استفاده از فضای آزاد سیاسی به سرعت موجب رشد سازمان مجاهدین شد. تنش میان مجاهدین و جمهوری اسلامی رو به رشد بود و می توان گفت مرگ سید محمود طالقانی که حامی مجاهدین بود باعث افزایش این تنش شد که نهایتاً به رویارویی در 30 خرداد 1360 انجامید.
از آنجایی که جمهوری اسلامی هیچ وابستگی به شرق و غرب نداشت، چندان مورد تمایل غرب نبود از این رو مسعود رجوی تلاش کرد که به سمت غرب متمایل شود و با استفاده از موضوعاتی مانند حقوق بشر، آزادی های اجتماعی و مذهبی و غیره تمامی اعمال تروریستی خود را تحت عنوان آزادی خواهی پوشش بدهد. اما این دوران با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به پایان رسید. مجاهدین دیگر نیروهای آزادیبخش و جنگ جویان مقدس نبودند بلکه آن ها تروریست هایی بودند که باید پاسخگوی اعمال تروریستی خود می بودند. ترور مستشاران آمریکایی و نظامیان ارتش ایران در زمان شاه و ترور های بعد از انقلاب 57 بخصوص بمب گذاری در دفتر رییس جمهور در 8 شهریور 1360 و دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در 7 تیر 1360 و بسیاری دیگر از ترورها به نام مجاهدین خلق نوشته شده بود. همکاری با صدام حسین و شرکت در سرکوب کردها و شیعه ها جزو دیگری از پرونده سنگین مجاهدین یعنی مسعود رجوی است، از این رو است که رهبر سازمان مجاهدین برای فرار از پاسخگویی به یک عمر ترور و خشونت، مخفی شده و زنده بودن او در هاله ای از ابهام قرار دارد.
هر چند این نگاهی بسیار سریع و پرش وار به وقایع تاریخی بود اما به این نتیجه می رسیم که فروریختن دیوار برلین برابر با فرریختن دیوارهایی بود که تروریست ها پشت آن پنهان شده بودند. مبارزه مسلحانه و شعار سرنگونی جمهوری اسلامی، سال ها است که دیگر شعار آزادیخواهی نیست بلکه تروریسم افسارگسیخته ایست که جان انسان های زیادی را گرفته و جان انسان های زیاد دیگری را در خطر قرار داده است. سرنگونی جمهوری اسلامی توسط مجاهدین خلق هرگز راه به آزادی و دمکراسی نخواهد برد بلکه نهایت آن دیکتاتوری به مانند استالین و پل پوت، خواهد بود. تاریخ نشان داده که تنها راه دمکراسی و آزادی مبارزه مسالمت آمیز و تغییرات دمکراتیک است.
„پایان“